کی توی لیوان من قرص ریخته؟

آقای دادستان! می شود من از شما یک سوالی بپرسم؟

امروز که داشتید حق موسوی را کف دستش می گذاشتید؛ و با آب و تاب خاص خودتان، به ضدانقلاب حمله می بردید؛ کف بر دهان تان نبود اما افکارتان همه کفی بود؛ همان لحظه من توجهم به شما بود.

نه اینکه به حرف هایتان. نه به قیافه تان. که همه اینها ارزنی نمی ارزید.

من نگاهم به لیوان آبی بود که به دستتان بود. بعد نگاهم افتاد به خود دست مبارک تان.

در اینکه شما خیلی جذاب هستید و لاجرم باید حلقه ی ازدواج دستتان باشد؛ حرفی نیست. اما سوال من این است:

"یعنی شما شوهر دارید؟"

خودم هم نمی دانم چرا این سوال هی توی ذهنم این طرف و آن طرف می رفت.

نزدیک بود بلند شوم و ازتان بپرسم.

البته مطمئن هستم شما مهربان تر از این هستید که اگر هم می پرسیدم؛ با لطافت خاصی جوابم را می دادید.

نمی دادید آقای دادستان؟

تا حالا شد دو تا سوال.

همین دو تا را اگر برایم بفرستید؛ قول می دهم از خجالت تان دربیایم.

این باشد یک جور توافق میان ما و شما. کسی هم از اطرافیان شما خبردار نشود. من هم سعی می کنم به کسی نگویم که با شما توافق کرده ام. اصلا به نیروهای سیاسی چه مربوط که شما جواب من را میدهید؟

جوابتان را بفرستید به یک آدم مطمئن. مثلا 30000215 که پیامک برنامه ی "خاله غیرمنتظره" است.

قربان معرفت تان.

خیلی سلام برسانید.

(فکر کنم از این قرص هایی که توی لیوان شورشیان لیبی می ریزند؛ به من هم داده اند. نمی دانم این چرندیات چی بود شب قبل از کشته شدنم نوشتم! خدا عالم است!)

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز