کاریکاتوری برای رهبرم

به نظرم هیچ کاریکاتوری برای 9 دی مناسبتر از این کاریکاتور نیست که توسط خود نیروهای ولایت درست شده است. باورکنید! آنها همین قدر احمقند!

این طرح توسط خودشان درست شده و و انتشار یافته. اما اینکه برای درست کردن این همه توهین به شعور خودشان از کسی پول نگرفته باشند، ما مطمئن نیستیم!!

برای دیدن تصویر با جزئیات؛ روی خود تصویر کلیک کنید تا در صفحه جدید با حجم بالا دانلود شود.

 

 

وقتی سانسورچی ها همدیگر را فیلتر میکنند!

مسئولان ایرانی با ارائه گزارشی از فعالیت‌های این رادیو، تلاش کردند اطمینان خاطر دولت چین برای اطلاع از نحوه فعالیت این رادیو را جلب کنند.

مزرعه حیوانات

هجوم توله شیر و میمون و کرکس و روباه به تهران، در آستانه ثبت نام کاندیداهای مجلس نشان دهنده ترکیب احتمالی مجلس نهم است!

 

ما هم زن صیغه‌ای از اطلاعات سپاه میخواهیم

پس از افشای زنان صیغه‌ای محمد نوریزاد به دست سازمان اطلاعات سپاه، ما هم برای اینکه بتوانیم جمال زنان صیغه‌ای‌مان را ببینیم؛ به نوریزاد اقتدا کردیم و متن نامه‌مان را به رهبر خواندیم و توی وب  گذاشتیم!

باشد که سازمان اطلاعات سپاه، دست ما را هم بگیرد!

این فایل صوتی را در ایـنـجـا میتوانید بشنوید.
حجم آن؛ حدود 2.5 مگابایت است.

کمپوت محبت برای رییس

رییس دادگستری کرمان: کسانیکه بدحجابند، کمبود محبت دارند.

 

- نتیجه میگیریم کسانیکه حجاب سنگین دارند؛ کمپوت محبت‌اند!
مثلا این خانمهای با چادر خیمه‌ای و دستکش و سه تا مانتو که روی هم؛ این قدر از کوچکی تا الانشان مورد  محبت بوده‌اند؛ که اصلا و ابدا عقده‌ای نشده‌اند!
بیچاره‌هایی که می‌نشینند پای تلویزیون و زل میزنند به صورت رهبر (که عمدا به دوربین جلوی پایش نگاه میکند) و برای چشمان خمار دیکتاتور، شعرها می‌گویند!
این قدر آدمهای نرمالی هستند اینها، که نگو!

 

زنده با آنجلینا جولی!

آنجلینا جولی گفت: « نخوردن من به دلیل لاغری و وزن کم‌کردن و خوش‌هیکل بودن نیست، من نمی‌خورم چون آدم‌های زیادی در سراسر دنیا هستند که از خوردن غذا محرومند.»

 

 

 

 

فساد مذهبی

 

تجاوز جنسی در آمریکا از سوی یک فرقه مذهبی مسیحی.

 

مادر یکی از کشته‌های عاشورا؛ سخن میگوید

شهین مهین فر، مجری باسابقه رادیو و تلویزیون و مادر امیرارشد تاجمیر، همزمان با دومین سالگرد عاشورای خونین تهران سکوتش را شکست و در مصاحبه با "روز" گفت که فرزندش راه خود را انتخاب کرده بود: "او در تمام اعتراضات بعد از انتخابات همراه و همپای مردم بود و با شرافت و سربلندی جان داد". او بر این باور است که یک امیر داده و هزاران امیر گرفته است. امیر ارشد تاجمیر، روز عاشورای سال 88 در جریان اعتراضات مردمی به انتخابات مخدوش 22 خرداد، جان باخت. خانواده او تاکنون سکوت اختیار کرده بودند، اما مادرش همزمان با دومین سالگرد عاشورای خونین تهران به "روز" گفت که فرزندش زیر ماشین نیروی انتظامی له شده است. او توضیح داد که فرزندش برای نجات دو دختر جوان از دست ماموران، جانش را با افتخار از دست داد: "به امیر گفتم نرو، گفت به خاطر وطنم میروم. گفتم تو وطن من هستی، گفت خودخواه نباش مادر، وطن تو امیراست اما وطن من 70 میلیون ایرانی است و برای آنها میروم. او با این حرفش مرا شرمنده کرد و رفت و دیگر بازنگشت..." در عاشورای 88، بیش از 9 نفر جان باختند و خیابان های تهران به خون نشست. شبنم سهرابی، شهرام فرج زاده، شاهرخ رحمانی و امیر ارشد تاجمیر زیر خودروهای نیروی انتظامی له شدند و مصطفی کریم بیگی، سید علی موسوی، محمدعلی راسخ نیا و مهدی فرهادی راد هدف گلوله قرار گرفتند و جان باختند. جهان بخت پازوکی دیگر جان باخته این روز است که تاکنون عکس یا جزئیاتی از نحوه جان باختن او منتشر نشده است.  مسئولان جمهوری اسلامی مسئولیت جان باختن این 9 نفر را برعهده نگرفته اند و شکایات خانواده های آنها بدون نتیجه مانده است. یک امیر دادم، هزاران امیر گرفتم شهین مهین فر، مادر امیرارشد تاجمیر می گوید که به فرزندش افتخار میکند. او سکوتش را بعد از دوسال با گله از رسانه ها می شکند و می گوید: "شنیدم که تلویزیون های خارج از کشور، نام فرزند مرا حذف کرده اند؛ فیلم شهادت فرزندم را پخش می کنند و نام عزیز دیگری را می گویند، آن عزیز نیز، عزیز من و جگرگوشه من است اما بنویسید و لطفا تصحیح کنید آن کسی که در فیلم ماشین نیروی انتظامی از رویش سه بار می گذرد و له اش میکند امیرارشد من است." مادر امیرارشد تاجمیر می افزاید: "امیرارشد همان جوانی است که برای نجات دو هموطنش رفت اما جانش را گرفتند. دو دختر را گرفته بودند و به شدت می زدند؛ بعدها یکی از دختران آمد سرخاک امیرارشد و همه را برای من تعریف کرد... آنها را می زدند و مردم هو میکردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی کند نجاتشان بدهید و خود جلو میرود و یکی از ماموران را هل میدهد مردم هم می آیند که کمک کنند و نجات دهند اما ماموران می ریزند؛نمیدانم بچه من چقدر باتوم خورد، نمیدانم چقدر کتک خورد اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می زند و او را می اندازد و همان موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می آید و از روی امیرارشد من سه بار رد می شود. خواهش میکنم بنویسید تا تصحیح شود همان طور که روز اول پخش کرده و اعلام کردند این امیرارشد تاجمیر فرزند شهین مهین فر است." خانم مهین فر می گوید که هرگز تصور چنین مساله ای را نداشته: "نهایت او را بازداشت میکردند، می گرفتند و می بردند ولی کشتند، بدجور کشتند، سه بار امیرارشد مرا کشتند، سه بار از روی او رد شدند و هیکل نازنین بچه ام به وسیله ماشین نیروی انتظامی اول خورد شد ولی او هنوز زنده بوده و سه بار او را کشتند.... نمیدانم نام این را چه باید گذاشت هیچ اسمی پیدا نمیکنم؛ من برای حیوان هم شرافت قائلم و معتقدم حیوان هم شرافت دارد اما..." از او درباره حضور فرزندش در اعتراضات می پرسم؛ می گوید: "امیرارشد راهش را خودش انتخاب کرده بود؛ او خودش رفت، در تمام اعتراضات همپای مردم حضور داشت و من سرم بالاست و به وجودش افتخار میکنم، خوشحالم که شرافتمندانه جوانی ایران دوست و ایرانی دوست تحویل جامعه دادم که اگر من، مادر خوبی نبودم اما فرزندم سرم را بلند کرد، او مرا سربلند کرد اما کمرم شکست. فرزند من خودش رفت و با شجاعت؛ اومیدانست که در نهایت بازداشت اش میکنند و شکنجه است؛ اما رفت و کشته شد در حالیکه فریاد میزد اینها ناموس ما و هم وطن ما هستند...." به چه کسی شکایت کنیم؟ مادر امیر ارشد تاجمیر سپس می گوید که اوتاکنون شکایتی نکرده و توضیح میدهد: "به من خرده می گیرند که چرا شکایت نمیکنی؟ آخر من به چه کسی شکایت کنم؟ این همه آدم شکایت کردند به کجا رسید؟ من هم یک مادرم مثل همه مادران دیگر که دلشان سوخته و جگرشان تکه تکه است؛ آخر فقط امیر من که نبود؛ مگر امیر فقط فرزند من بود؟ نه، مصطفی هم فرزند من بود، ندا، سهراب و همه جگرگوشه گان ما که در خون خود غلتیدند فرزندان من بودند و من به همه آنها افتخار میکنم که برای آزادی جان دادند. جرم آنها فقط بی گناهی بود و شما هم گریه نکنید چون من دو سال است دارم گریه میکنم هیچ نتیجه ای نگرفته ام بچه من برنگشت او دیگر برنمیگردد بچه های دیگر من دیگر برنمیگردند..." او می افزاید: "هرچند دیگر آدم سالمی نیستم و مرده متحرکم اما چه کنم؟ به چه کسی پناه ببرم که داد بستاند و بگویم که 25 سال شب تا صبح جان کندم و زحمت کشیدم تا امیرارشد من زندگی کند. 25 سال شب ها نخوابیدم تا امیرارشد من بخوابد... کسی هست که بفهمد؟ با همه این دردها اما تا این ساعت نمیدانم چرا نتوانسته ام حتی قاتلان بچه ام را نفرین کنم. نه اینکه بلد نباشم اما دلم اجازه نمیدهد آخر بچه های قاتلان بچه من هم بچه های من هستند آنها که گناهی ندارند اما شرمنده ام از اینکه آدم هایی در مملکت ما زندگی میکنند که سه بار با ماشین از روی یک جوان 25 ساله رد می شوند و او را له می کنند فقط به جرم انسان دوستی، و شرف هم ندارند و می گویند که صحنه سازی بوده و... شما بگویید آخر من به چه کسی پناه ببرم؟ آیا شب راحت سر بر بالین میگذارند؟" سکوت من از ترس نیست مادر امیرارشد تاجمیر می گوید که سکوت دوساله او و خانواده اش از ترس نبوده است:  "می گویند که ما از ترس سکوت کردیم و حرف نزدیم. اما خواهش میکنم بنویسید و بگویید که سکوت مرا به حساب ترس نگذارید؛ من از هیچی نمی ترسم، من دیگر زنده نیستم، مرده متحرکی هستم که زندگی ام مثل هر پدر و مادری بچه هایم بوده اند آرزوهایی داشتم، نه پولدار بودم نه پدر یا شوهر پولدار داشتم سالیان سال زحمت کشیدم که انسانی سالم تحویل جامعه بدهم؛ اکنون برای من چه مانده که بترسم؟ الان هم میدانم که تلفنم کنترل می شود اما می گویم که از ترس، سکوت نکردم بلکه نمیخواهم یک امیرارشد دیگر از دست بدهم نمیخواهم یک مادر دیگر داغدار شود". خانم مهین فر به بازداشت تعدادی از مادران عزادار در سالگرد تولد فرزندش در بهشت زهرا اشاره می کند و می گوید: "باور می کنید من دیگر حتی سر خاک بچه ام هم نمی روم؟ میدانید چرا؟ به خاطر اینکه اگر بروم ممکن است باز لباس شخصی و پلیس و... بریزند و باز مشکلی برای کسی پیش بیاید. نمی روم و می ترسم برای جوان دیگری مشکلی پیش آید یا مادر دیگری داغدار شود. آن موقع من چه جوابی دارم بدهم؟ جوان های دیگر وطنم هم، فرزندان من هستند؛من نمیخواهم برای هیچ کسی مشکلی پیش بیاید. من که توانی ندارم یک پیرزن 63 ساله هستم که توان حضور درجمع را هم دیگر ندارم؛ سر خاک بچه ام نمی روم و گاهی اما مثل دزدها می روم و مثل دزدها برمیگردم بدون اینکه کسی بفهمد." 14 آذرماه سال گذشته خانواده امیرارشد، مراسم تولدش را بر مزار او برگزار کردند اما ماموران امنیتی با هجوم بر سر مزار امیرارشد، مادر سهراب اعرابی، مادر رامین رمضانی و مادر و خواهر مصطفی کریم بیگی را بازداشت و بعد از بازجویی چند ساعته در همان محل آزاد و پدر رامین رمضانی و دو تن از مادران عزادار را به بازپرسی شهر ری منتقل و برای آنها قرار بازداشت صادر کردند. آنها پس از ماهها بازجویی و زندانی در سلول های انفرادی بند 209 اوین، با قرار وثیقه آزاد شدند. مادر امیرارشد تاجمیر سپس می گوید: "من و پدر پیر امیر به او افتخار میکنیم که برای نجات دو انسان خود را به کشتن داد اما آرزو میکنیم هیچ پدر و مادری، حتی دشمنان و قاتلان فرزند و فرزندان ما، داغ جوان هایشان را نبینند. این را با تمام وجودم می گویم؛ آخر میدانم داغ فرزند، داغ جگر گوشه یعنی چی؟ من کشیدم اما برای دشمن ام هم نمی خواهم، امیر از بطن من جدا شد، شیره جان مرا خورد. او رفت اما این روزها هر جوانی ما را می بیند خود را امیرارشد ما معرفی میکند من دیگر چه میخواهم؟ یک امیر دادم هزاران امیر گرفتم. قاتلان امیر من خود نمی دانند چه کردند اما من میدانم بچه ام چه کرد، می دانم جوانمردم چه کرد و دو سال است سرم بالاست؛ 6 دی می شود دو سال و من سرم بالاست اما می توانی کاری کنی که کمر شکسته ام راست شود؟ می توانی کمکم کنی قد راست کنم؟ هنوز صدای امیر در گوشم است که شب یلدا توی گوشم گفت عاشقتم؛ یعنی میخواست با من خداحافظی کند و من نمیدانستم؟" خانم مهین فر سرانجام می پرسد: "جرم بچه های ما چه بود جز خواستن آزادی و امنیت برای هموطنانشان که با آنها چنین کردند؟ دو سال گذشته ولی هر لحظه برایم زنده می شود و هر لحظه جلو چشمم بچه ام را می کشند و من هیچ کاری نمیتوانم بکنم. اما تنها من که نیستم همه مادران مثل من کشیدند و می کشند مگر مادر ندا نکشید این دردها را؟ مادر مصطفی، مادر سهراب و سایر عزیزان ما مگر نکشیدند این دردها را؟ من هم مثل آنها. فقط گاهی می گویم خدا این ناله های مادران دلسوخته را نمی شنود؟ این همه سال، ناله ها و نفرین های مادران را نمی شنود؟ کجاست آن خدای عادلی که به ما یاد داده بودند؟..."

 

مـنـبـع

 

25 بهمن نزدیک است

به نظرم این طرح را باید جدی بگیریم.

در سالروز 25 بهمن، حضور عظیم خیابانی باید شروع شود.

هدف و شعار این حضور «آزادی موسوی» باید باشد.

به امید خدا.

 

آب را هم بریزید همانجا!

 

اینقدر گزینه بگذارید روی میز، که گزینه‌دانی‌تان بترکد!!

 

 

 

بنا به درخواست نوریزاد، رادیو اگر نامه مینویسد

در پی فراخوان محمد نوریزاد برای نامه نوشتن به رهبر، رادیو اگر نامه‌ای به این نحو انتشار داد:

 

 

بنام خدا

 حضرت آیه الله العظمی مقام معظم رهبری!

راستش را بخواهید با هیچ حرفی با شما نداریم. مدتهاست که نداریم. از آن روز که رزمایش شجاعانه شما را در سی خرداد مشاهد کردیم؛ فهمیدم دیگر هیچ حرفی با شما نداریم. وقتی فریبکاری شما را در روز قبلش در آن خطبه‌های عجیب و غریب دیدیم؛ به این حرف نداشتن‌مان گمان برده بودیم. و وقتی اخبار کهریزک‌های فرزندان شما از سوی خود شما هم تایید شد؛ به این نداشتن هیچ حرفی با شما اطمینان حاصل کردیم.

رهبرا! عظیم الشانا! بزرگا!

اگر نبود فراخوان این نوریزاد؛ ما هم با شما حرفی نمی‌زدیم. الان هم می‌خواهیم به همین نوریزاد و نوریزادها ثابت کنیم دوران حرف زدن با شما به پایان رسیده. و مدتهاست دوران دیگری آغاز شده. به وقتش بادهای طوفانی آن را همه خواهیم دید. زمانی که راهی برای بازگشت وجود ندارد.

معظما!

تنها حرفی که شاید بتوانم در این روزهای پایانی شما بزنم؛ این است که نیم‌نگاهی داشته باشید به سرنوشت دیکتاتورهایی مانند خودتان. به کسانی که عاشق رزمایش برگزار کردن در برابر مردمان خودشان بودند. کسانیکه منفور مردم بودند. و پایان ذلیلانه‌ای که داشتند؛ دل هر بیننده‌ای را حتی غمگین می‌کرد. نگاه کنید به پایان مُعمر؛ صدام؛ حسنی؛ بشار... و سیّدعلی!

ای مقام عظما!

شما هم مانند همه فراعنه؛ عشق این را دارید که بزرگ یاد شوید. و هر چه القاب و عناوین ِ«گنده» بود؛ برای خودتان در آرشیو جمع کرده‌اید. اما شگفت که هر چه در این روش اصرار می‌کنید؛ در نزد مردم، کوچکتر یاد میشوید. نگاه کنید به همین دو سه سالی که شما رسما همه چیز و همه کس را در مشت خود گرفته‌اید؛ مردم شما را با سخیف‌ترین و توهین‌آمیزترین عناوین یاد میکنند. و هر چه شما میخواهید خودتان را جدی‌تر نمایش دهید؛ مردم روده‌بُرتر میشوند. و هر آنگاه که خودتان را فرعون ِفراعنه همه دنیا میخوانید؛ مردم چونان مورچه‌ای زیر پای فکر و خیال خودشان؛ له‌تان میکنند! نگاه کنید حجم کاریکاتورها و شوخی‌های رکیک و اهانت‌های فروریخته بر سر شما دراین مدت اخیر؛ چند برابر بوده نسبت به دیگر رقبای دیکتاتورتان در دنیا!

راستی فکر کرده‌اید چرا قرآن آمده تا ما رسم بندگی بیاموزیم؟ اما شما هر لحظه که میگذرد گویی درسی جدید از فرعون بودن یاد میگیرید. هر لحظه متملقین فاسد شما؛ شما را با عناوین تازه‌ای خطاب میکنند. و فرهنگ شیرین فارسی عن قریب است که با کمبود لغت برای «گندگی» شما روبرو شود! راستی چرا شما این قدر به گنده بودن علاقمندید؟ با این که خیلی کوچکید.

عظیم الشانا!

فکر نمیکنید همه کسانیکه شما را با عناوینی خطاب میکنند که لیاقت آن را ندارید؛ در اندرون خودشان دارند شما را مسخره میکنند؟ مانند خود ما در اینجا؟!

برزگوارا! قدرتمندا! عظیما!

راستش را بخواهید ما هم گاهی به دلمان می افتد به لشگر اطرافیان شما بپیوندیم و از این نمد برای خودمان کلاهی ببافیم. اما چند لحظه‌ای نمی گذرد که یادمان می‌افتد روزهای پایانی شما خیلی نزدیک است. و چند دلار برای خودمان جمع کردن؛ به آن مرگ و نابودی شدیدی که در انتظارمان است ؛ نمی‌ارزد. و زود منصرف میشویم. راستش را بخواهید خیلی احمقانه است با یک مهره سوخته همچون شما؛ وارد قمار شویم. اصلا حرمت هم دارد!

عالیمقاما!

ما مثلا به شما چه بگوییم؟ معلوم نیست این نوریزاد اصلا از این کارش چه هدفی داشته است! راستش را بگوییم به نظر ما بهتر بود شما نامه‌ای به این نوریزاد مینوشتید و در آن همه حرفهایتان را میزدید! به نظر ما بهتر بود اینها را می نوشتید:

«نوریزاد عزیزم! سلام! حالت خوب است؟ ما همه قرصهایمان را خورده‌ایم و این ولایتی هم دو تا آمپول مَشتی بهمان زده است که بدجوری هوایی مان کرده!... به هر حال!... عزیزکم!... این نامه ها چی است برای ما می نویسی؟ مگر خودت پدر و برادر نداری؟... ضمنا ما اصلا حال خواندن نداریم! تو هم یک فکری به حال خودت بکن که هنوز به موجود پَستی چون ما علاقه داری!... خاک بر سر بی مقدارت!»

معظما!

قول میدهید این نامه را همین امروز بنویسید؟... قول؟

ما هم هدفی از نوشتن این نامه نداشتیم الا گرفتن همین قول!

پس دیگر خیالمان راحت باشد این نوریزاد دیگر به کسی چون شما نامه نمینویسد؟

فدای آن عمامه بلندمرتبه‌تان!

امضا: رادیو اگر

 

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز