سرمایه داری نیویورک

طرح هدفمندی یارانه ها یا همان آزادسازی قیمتها که برای پیوستن به سازمان تجارت جهانی اجرا می شود؛ بالاخره در دولت هیاتی و امام زمانی احمدی نژاد آغاز شد. طرحی که دو رییس جمهور قبلی هم آروزی اجرای آن را داشتند و قصد داشتند با اجرایش, خودشان را در دل آمریکا عزیز کنند. که البته فرصت اجرای آن را نیافتند و از سوی کفن پوشان ولایت، متهم به وابستگی به آمریکا شدند. اما دولت فعلی به هیچ روی با چنین اتهامی روبرو نشد. هر چه هم، همه فریاد بزنند احمدی نژاد وابسته به آمریکاست؛ نه کفن پوشان پشمالو باورشان می شود نه فعالان خیابانی جنبش سبز از شعار مرگ بر روسیه دست بر می دارند!
حالا از منظری دیگر به این طرح نگاه می کنیم. این طرح علی القاعده باید قیمتها را آزاد و غیر دولتی و به بیانی دیگر جهانی کند. حالا به قیمت های اعلام شده نگاهی بیندازید. ما در اینجا قیمتها را با قیمت حال حاضر دنیا مقایسه می کنیم:
- قیمت خودرو در ایران حدود 50% بیشتر از قیمت جهانی است. و این برای خودروهای سواری به 120% بالاتر می رسد.
- قیمت بنزین الان در دنیا حدود 570 تومان در لیتر است. در حالیکه در ایران قیمت آزاد 700 تومان شده است!
- وضع گازوییل کاملا برعکس است. یعنی در حالیکه قیمت جهانی حدود 620 تومان است؛ در ایران 350 تومان شده است!
- نفت کوره هم در دنیا 470 تومان است که در ایران 200 تومان اعلام شده است!
- گاز جهانی حدود 150 تومان در واحد است که در ایران بصورت پلکانی است و از 30 تا 350 تومان در واحد است. (که ما با این نوع محاسبه پلکانی موافقیم و آن را نزدیکتر به عدالت می دانیم. اما باز هم این, اقتصاد آزاد نمی شود و از سوی سازمان تجارت جهانی پذیرفته نخواهد شد.)
- برق جهانی بین 40 تا 100 تومان در واحد است که در ایران باز بصورت پلکانی است و بین 27 تا 210 تومان در واحد است.
- قیمت فولاد جهانی 530 دلار در تن است که در ایران حدود 600 دلار در تن است.
- آلومینیوم در دنیا 2300 دلار و در ایران 2600 دلار در تن است.

حالا این یعنی آزادسازی قیمت ها؟ این یعنی پذیرفته شدن در اقتصاد باز سرمایه داری نیویورک؟
حالا که دارید مردم فرودست را له می کنید؛ با این عملکرد دل اربابهای آمریکایی را آیا می توانید به دست آورید؟
نه خرما داشتن و نه خدا را!!
به قول یک وبلاگ:
محموده داریم؟!!

جمکرانی

تنی چند از مدیران وزارت اطلاعات که از سوی احمدی نژاد اخراج شده اند؛ کمی از پیشنه دو تن از نزدیکان احمدی نژاد را منتشر کرده اند.
متن این اطلاعات که در اینترنت نشر یافته است را در این وبلاگ بازنشر می کنیم که البته واضح است مسوولیت درست بودن همه آنچه می آید، برعهده ما نیست.
اما پس از خواندن آن، به این نکات هم از جانب ما دقت کنید:

- در ماجرای عاشورای سال گذشته، سه نفر به اتهام وابستگی خانوادگی با اعضای سازمان مجاهدین خلق، محارب شناخته شدند و اعدام شدند. یعنی یک نفر عمویش عضو این سازمان بود؛ لذا این جوان سبز را اعدام کردند! حال دقت کنید در حال کسانیکه تا بن دندان وابسته به سازمان بودند. برادرشان باید اعدام میشد. همسرشان... اما الان چقدر عزیز هستند و هیچ کس هم ایشان را محارب نمی داند!
- ریشه ی برخی اعتقادات امام زمانی و جمکرانی احمدی نژاد را درمی یابید.
- و برخی فسادها را که در بن دولت احمدی نژاد وجود دارد! حال بیایند برادران ساده لوح بسیجی که احمدی نژاد را نماینده اسلام می دانستند و موسوی را وابسته به انگلیس!... و کمی بهتشان بزند!
- همه ی عربده های امثال صادق لاریجانی و محسنی اژه ای را به یاد بیاورید. آنها فقط جرات داد و بیداد برای رقیب سیاسی را دارند. وگرنه، نه اصلا فساد دغدغه ی آنهاست و نه مثلا سازمان مجاهدین خلق. وگرنه محسنی اژه ای را احمدی نژاد مثل موش آبکشیده از دم نمی گرفت و از دولت نهم بیرون نمی انداخت! به قیافه ترسناک اژه ای نگاه نکنید! بیچاره خودش دردکشیده است!
- برخی دیوارهای شهر که سبزها شعار می نویسند؛ مامورین ویژه می آیند کنارش می نویسند: مرگ بر رجوی! یعنی که سبزها وابسته به مجاهدین خلق هستند! باز مرور کنید رابطه عاشقانه مشایی را با یک دختر مجاهد در زندان؛ که اکنون زن اول مشایی است و مادرزن پسر احمدی نژاد! و باز باور کنید که سبزها به رجوی وصل هستند و احمدی نژاد فقط به امام زمان متصل است!!

اطلاعات یاد شده به این شرح است:

آیا در صحت معلومات ذیل می توان تردید نمود؟ یادداشت های تحقیق کتابخانه ای و پژوهش های جاری : “اسفندیار رحیم مشایی” معروف به “مرتضی محبّ الاولیا”(متولّد آبان ۱۳۳۹ رامسر) عضو فعّال و پیگیر تأسیس تشکیلات انجمن حجّتیّه در روستاها و شهرستان های استان مازندران ؛ مسئول عملیّات واحد اطّلاعات سپاه مازندران ؛ عضو شورای تأمین آذربایجان غربی ؛عضویّت در وزارت اطّلاعات ؛ مسئولیّت در فرمانداری کردستان ؛ مسئولیّت رادیو تهران و رادیو پیام در صدا و سیما ؛ مدیر کلّ اجتماعی وزارت کشور ؛معاونت اجتماعی و فرهنگی شهردار و ریاست سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ؛ معاون و (بدون کمترین سوء ظن ) عقل منفصل آقای “احمدی نژاد” در دوره ی اوّل ریاست جمهوری ( که نامبرده را از جدّی ترین اسلام شناسان!!! آگاه معاصرمی داند.) “رحیم مشائی” در حال حاضرحداقل دارای ۱۸ عنوان رسمی اعطا شده توسّط آقای “احمدی نژاد” (که نامبرده او را استراتژیست !!! بی نظیر در تاریخ معاصر جهان معرّفی میکند) می باشد.در سالهای ۵۹ تا ۶۱ به جهت سهل انگاری وعدم بینش عمیق مسئول واحد اطّلاعات سپاه رامسر عملاً فرایند مأموریّت های امنیّتی واحد فوق با طرّاحی و اراده ی “اسفندیار رحیم مشایی” (با عنوان رسمی جانشین) هدایت و اجرا می شد.
خواهرش اشرف به همراه طاهره ذ ( بعد ها همسر اسفندیار ) تحت تأثیر روابط تشکیلاتی فردی به نام خانم جعفری بوده اند.تنها برادر تنی او “کوروش رحیمی” ( باز هم با تغییر فامیلی !)می باشد. برادران دیگرش : “ستّار”،”نصرت” ، “هژبر” ،”هوشنگ” بوده و “منصور” هم بازاری بوده و قبل از انقلاب فوت شده و پسرش “آرش” با نام خانوادگی “کوشا” (باز هم تغییر! فامیلی )رئیس فعلی باشگاه سایپا است. مرور اسامی اعضای خانواده از باب نشان دادن فرهنگ غالب در فامیل محل دقت دارد.
منافقین در اردیبهشت سال ۶۰ با بکارگیری تیم عملیّات ۱۱ نفره (“حمید ق” ، “کوروش رحیمی” و “هوشنگ رحیم مشایی”،” و “داراب ج ” ،”رستم ط” و …) ضمن محاصره ی کامل و مسدود کردن خیابان اصلی و ورودی های سادات محلّه ی رامسر با شلّیک های بی هدف و ایجاد رعب و وحشت به بانک های صادرات و ملّی حمله کرده و اقدام به سرقت وجوهات نقدی چندین میلیونی نمودند.در جریان این حمله یکی از پاسداران سپاه به نام “سیّد موسوی” مجروح میگردد. تحت فشار دخالت مستقیم “اسفندیار” هیچ کدام از افراد این تیم ( به جز “رستم ط” ) دستگیر نمی شوند.پس از مدّتی نیز با مرگ به شدّت مشکوک “رستم” و “هوشنگ” در فاصله ی کوتاهی از زمان سرقت امکان عملی پیگیری کور می گردد.
صبح روز ۱۲/۳/۱۳۶۰ مسئول واحد اطّلاعات و “اسفندیار” (جانشین او)؛ فرمانده ی عملیّات سپاه ،(شهید) “شمس الدّین فرجی” را احضار و از وی میخواهند تا نسبت به انهدام پایگاه منافقین در جنگل های معروف به دالخانی اقدام کنند. شهید “فرجی” تیم های عملیّاتی را جهت محاصره به منطقه اعزام می کند و با فرارسیدن شب، خود به مقرّ حوزه مقاومت بسیج کالش محلّه مراجعه و صبح روز ۱۳ خرداد به همراه ۷ نفر با یک خودروی لندرور (درست لحظاتی بعد از آنکه یک آمبولانس سپاه با دو سرنشین به نامهای “اصغر سهیلی” و “حبیب خدایاری” به طرف منطقه حرکت کرده بودند) به سمت دالخانی حرکت می کنند که در دالخانی{جاده ی هریس : بین رامسر و تنکابن : جنگلهای دالخانی}به کمین منافقین افتاده و همگی به جز یک بسیجی به نام “شعبان ایزکی” به شهادت می رسند.(از عجایب و غیر قابل توجیه عقلی است که روی آمبولانس سپاه هیچ عملیّاتی انجام نمی شود !!!)از دیگر سو منافقینی که از شب قبل در محاصره قرار داشتند ؛ با شلّیک بی موقع یک نفر؟!!! فرار می نمایند.!!!در نهایت ۳ نفر از منافقین (“رحیم عمویی”،” مختارخان طالشی”،”بهمن رحیمیان” در پایین جنگل دستگیر می شوند.”رحیم عمویی” اعتراف می کند گرای این عملیّات از مقر سپاه به منافقین داده شده بود….شهدای دالخانی : علی حلاجیان، محمد خلعتبری، علی کریمی، فلاحت پیشه… در بررسی بیشتر مشخّص می شود که دو تن از منافقین (“داوود طالش شریفی” و “ایرج یوسف طالشی” ) جزء اعضای تیم عملیات کمین و عامل دریافت و انتقال اطّلاعات در خصوص زمان تردّد لندرور سپاه بوده اند .
(نامبردگان قبلاًتوسّط سپاه دستگیر و با مساعدت “اسفندیار” در قبال وثیقه آزاد و سپس متواری شده بودند .) پس از آنکه نهایتاً “داوود طالش شریفی” دستگیر میشود، با ممانعت “اسفندیار” زندانبان ودیگران موفّق به برقراری ارتباط با “داوود” جهت اخذ اطّلاعات لازم درباره ی عملیات کمین منافقین نمی شوند.باز هم بهت آور است که در اثنای این کش و قوس، “داوود طالش شریفی” ظاهراً حسب دستور “اسفندیار” بدون توضیح قانع کننده اعدام انقلابی میگردد!!! بعد ها بدلیل عذاب وجدان برخی مباشران در این قتل و قتل های مشابه نیروهای تحت مدیریت “اسفندیار”، پرونده هایی در مراجع قضایی تشکیل و پیگیری گردید که حتّی نمونه ای از آن تا سالهای پایانی دهه ی ۷۰ هم در سازمان قضایی نیروهای مسلّح در مازندران و سمنان درحال رسیدگی بود.
جایگاه امنیّتی نامبرده ، اِعمال نفوذ ها ، مُحارب بودن مقتولان ، عدم دسترسی به برخی شهود در گذر زمان و از همه مهم تر تهدیدها و تطمیع های مختلف و شبکه اش تا کنون او را در مسیر پاسخگویی به اتّهام آمریّت در چندین فقره قتل نفس عمد روئین تن! نموده است. جالب اینجاست که غالب قربانیان شهودِ کلیدی درباره ی عناصر نفوذی گروهک ها در سپاه یا شهودِ کلیدی اثبات نقش مستقیم و سوابق اعضای خانواده ی (نَسَبی و یا حتّی بعداً سَبَبی !!!)”اسفندیار” در به شهادت رساندن پاسداران و بسیجیان منطقه بوده اند. برای درک پیچیدگی این موضوع تنها از باب نمونه میتوان برای تقریب به ذهن ، حمله ی گروهک نفاق و همکاران گروهک پیکاری ایشان در ۱۶/۱/۱۳۶۰ را به پایگاه بسیج شهر کتالم مرور نمود:در این تاریخ طیّ یک عملیّات ، منافقین با به کار گیری تیم ۱۳ نفره ( از جمله “کورش رحیم مشایی”،” مرتضی غلام کلایه”،” محمود طالش بهرامی”،” بهروز قربانی”،” عیسی ساملیان”،” مرتضی شکوری”،”سعید ایمانی” و …) با کمک و همراهی یک عامل نفوذی به نام “طاهر چمنی” در ساعت ۳ بامداد با نارنجک و سلاح های سبک به مقرّ حوزه ی بسیج شهر کتالم حمله کرده که در جریان آن فرمانده ی وقت حوزه “نظام الدّین خلعتبری” و “حجّت الله رستگاری” به شهادت رسیدند.
بعد از دستگیری “طاهرچمنی” و اعتراف او به دست داشتن و هدایت عملیّات توسّط “کورش” ؛ با استفاده از شنود مکالمات ، مخفیگاه وی لو رفته و نهایتاً در تهران دستگیر می شود .چهار نفر از اعضای سپاه رامسر به نامهای (شهید)” علی سلیمان نژاد” فرمانده ی وقت سپاه رامسر ،”هادی پیامی”،” عادل مشایی” و “بهرام قربانیان” در مسیر انتقال “کورش” به رامسر پس از اعتراف صریح وی به دست داشتن در آن عملیّات و با علم به اینکه “اسفندیا ر” مانع از اعدام برادرِ تنی خود خواهد شد ، مشورت نمودند که سریعاً او باید اعدام گردد، امّا با توجّه به محدودیّت های شرعی و دادستانی ، او را برای طی شدن مراحل قانونی رسیدگی تحویل برادرش “اسفندیار” می دهند.
مسیر طی شده ی بعدی این دستگیری و اتهامات” اسفندیار”در نوع خود اعجاب آور است:گفته شده اسفندیار بدون حکم دادستانی ۶ نفر منافق دیگرتحت امر برادرش راکه دستگیر شده بودند توسّط همان چهار نفر پاسدار ،بدون محاکمه ی قضایی و به عنوان خونخواهی شهدای پایگاه بسیج اعدام نموده وسپس با تهدید به افشا، آنها را مجبور به سکوت پیرامون برادرش می نماید. حمله به پایگاه بسیج، دو شاهد جدّی نیز داشت . …با تلاش شرم آور و غیر قابل توجیه “اسفندیار” ،”کورش” ابتدا به حبس ابد و سپس با اعلام توّاب شدن به سه سال حبس محکوم گردید.بازجویی از متّهمه ای به نام “طاهره ذ ” از تنکابن که در جریان عملیّات مسلّحانه بر علیه سپاه در خانه ی تیمی دستگیر شده بود و حین دستگیری اقدام به خوردن سیانور نموده (ولی با هوشیاری واحد عمل کننده ی سپاه از هلاکت نجات یافته بود) با اصرار “اسفندیار” در اختیار او قرار گرفت .
“اسفندیار” در جریان بازجویی از خانم فوق الذّکر (که چندین فقره سابقه ی محاربه داشته و حکم تعزیر در مورد او صادر شده بود ) ، وظاهراً جهت اخذ معلومات عملیّاتی اش به او علاقمند شده و بعدها با او ازدواج می کند! در حال حاضر همسر رسمی اوّل او (مادرِ پسرش “رضا” و مادر زنِِ پسر آقای” احمدی نژاد”) است.پسرعمو و دخترعمو ویکی از برادرانِ این خانمِ آقای “اسفندیار” ، اعدامی ؛ برادرِدیگر، فراری و برادرِِدیگری در پیگیری امور اجرایی بعضاً همراه”اسفندیار” است.جالب است درمیان دوستان حلقه های محفلی و بسیار نزدیک وی ،افرادی دارای سوابق گروهکی نظیر منافقین ، توده ای ، پیکاری و چریک فدایی به چشم می خورند.همسر دوّم “اسفندیار” مادرِ دخترش ” زهرا” که او معمولاً این ازدواج خود را مخفی نگه داشته و با استفاده از خودروی متعلّق به دخترش با او رفت و آمد دارد.در زمان ورود به وزارت اطّلاعات گزینش این وزارتخانه ، “اسفندیار” را به چند دلیل فاقد صلاحیّت عضویّت دانست؛ از جمله ارتباط عمیق روحی و عاطفی با یک زن چریک فدایی خلق(که مدّعی ارشاد و هدایت او بود) …بعید به نظر می آید در طول بیش از ۱۲ سال اقامت خود در منزل تهران تا زمان ریاست جمهوری “احمدی نژاد” حتّی یک بار به نماز جمعه نرفته بلکه پس از ظهر جمعه با صدای بلند روی بالکن منزل خود دعای سمات می خوانده است.
معمولاً جز در منزل خود ویا غذایی که با خود حمل می کند لب به هیچ غذا،میوه وحتّی چای نمیزند.اوج نمود انحرافات عقیدتی “اسفندیار” ناشی از ایمان او به ادّعاهای احمقانه ی “قدرت الله لطیفی نسب” (از اعضای تولیت مسجد جمکران) و پسرش “مرتضی” می باشد. نامبرده از بزرگان مرتبط انجمن حجّتیّه و مدّعی ارتباط با امام زمان و دارای مأموریت از جانب امام زمان !!!برای انجام برخی امور بوده و از طریق “کاظم کیاپاشا” ؛ “اسفندیار” و چه بسا از طریق “اسفندیار”،” احمدی نژاد” به این مأموریت ها باور داشته و اکنون نیز دارند.برای نمونه قسمت هایی از مطالب مطروحه توسّط “مرتضی لطیفی نسب” در دوّمین سالگرد فوت پدرش عیناً نقل می شود : ویژه نامه …مرحوم” قدرت الله لطیفی نسب” متولّد ۱۳۰۴ در عین الدّوله ی تهران…ابتدایی … مدرسه ی حاج ابوالفتح…(قدرت لطیفی نسب (:در سال ۱۳۴۷ نیمه ی شعبان با یکی از رفقا به مسجد جمکران مشرّف شدیم …متوجّه عطری شدم…حالتی عارض شد که تصمیم به احیای مسجد گرفتم تا از غربت خارج شود …… پس از ۱۵ سالگی …به نزد سیّد “کریم پینه دوز”… بدون صحبت کردن ۱۰ دقیقه به من خیره می نگریست …گفت … حضرت سفارش شما را به من نمودند. مرتّب نزد ما بیا . شبهای جمعه میرفتم …( بعد از فوت کریم!) شیخ “محمّد کوفی شوشتری” ، از بزرگان مرتبط با امام عصر (عج) در عراق بود …بعد از سه روز روزه و بی افطاری : در حجره دیدم سیّد بزرگوار نورانی است که متوجّه شدم خود حضرتند.حضرت به من فرمودند شما چای برایم درست کن(!!!)…از این نان و خرما و کباب …به کسی ندهید(!!!)این مخصوص خود شماست… دیگر در مشهد نمان… به تهران برو و مدارس اسلامی باز کن … نماز جعفر طیّار بخوان که کبریت احمر است و اکسیر اعظم …( مرتضی لطیفی نسب پسرش:) هر چه عنایت خاص فضائل و کمالات انسانی ایشان داشت با عنایت حضرت در همان شب کامل شد(!!!)(قدرت لطیفی نسب(: دم رفتن مشتی پول خُرد در دو دستم ریختند و فرمودند :اینها را بگیر ولی نشمار.
زیر پوست تخت بریز و استفاده کن .( مرتضی لطیفی نسب پسرش:) ایشان… (گفتند در ۱۳۴۸) به مسجد مقدّس جمکران مشرّف می شوند .۵۰ نفر دیگر هم بودند…دیدم از در ورودی سه نفر تشریف فرما شده اندو حضرت جلوی بقیّه .سلام کردم و دست آقا را بوسیدم.آقا فرمودند بلند شو و اقدام کن مسجد ما را از این وضع بیرون بیاور .وضع بهداشتی اش را درست کن …ما هم کمکت می کنیم(!!!)…حضرت کارتی به دست من دادند که یک طرف آن اسماءالله بود و طرف دیگر آن نقشه ی جدید مسجد با یک گنبد و دو گلدسته و قسمت مردانه و زنانه با زیرزمین آن.فرمودند”این نزد تو باشد ما به موقع آن را از تو می گیریم.”امتثال کردم و آن را گرفتم و بوسیدم.فضا خیلی نورانی و معطّر شده بود. فرمودند شما سراغ آقای” احمدی” بروید.او خودش کارها را درست می کند…آقای” احمدی” رئیس سازمان اوقاف (رژیم ستمشاهی) در تهران بود. آقای” احمدی” از ساعت ۸ صبح که ماجرا را شنید تا حالا گریه می کند.
از من پرسید واقعاً آقا نام مرا بردند؟ماجرا را گفتم . او گفت ما ترتیب کارها رامی دهیم.شما یک هیئت امنای ۵ نفره تشکیل بدهید.در روز ۱۷ ربیع الاول همزمان با ولادت پیامبر اکرم کلنگ را زدیم و این سرآغاز جهانی شدن نام امام عصر به برکت مسجد جمکران بود(!!!)…حضرت پیغام دادند چاهی را که می خواهید بزنید در آینده به مشکل می خورید. حضرت جای دیگر را مدّنظر داشتند.آن نقطه را نشان دادند…آقا (پدرش قدرت الله )نظرشان این بود که حضرت(امام زمان) دو ظهور دارند: آفاقی و انفسی.ظهور انفسی حدود ۵۵ سال پیش (آنهم با کلنگ حاج” قدرت الله خان! لطیفی نسب”)شروع شده و از آن به بعد آرام آرام نام و یاد حضرت در همه جا جاری است.پدرم جامع صفات انسانی و ملکوتی بودند(!!!)سیر الی الله را با ولایت خاندان عصمت و طهارت و با محبّت و عشق امام زمان خویش طی نموده بودند…اگر قلب انسان دائماًمتوجّه و متوسّل به حضرتش باشد همه ی دستورالعمل ها و راهکارهای طریق بندگی و سیر کمال انسانی به سینه ی انسان اشراق می شودو مربّی عالم وجود هدایتگر سیر ملکوتی شده و ما را از انحرافات باز میدارد…حضرت طیِّ پیامی توسّط یکی از نزدیکانش ، ایشان و هیئت امنا مخصوصاًآیت الله “واحدی” را تشویق و ترغیب می کنند.
از همین دست است ساختن چندین مسجد در تهران و دیگر شهر ها و تعمیر بقعه ی چندین امامزاده و امکنه ی متبرّکه از جمله امامزاده اسحاق مازندران و …آنگونه که از نقل بزرگان به سمع رسیده در عالم رؤیا ، مولا امیر مؤمنان حضرت علی به مرحوم حاج آقا” لطیفی” فرموده بودند که به ظهور فرزندم مهدی چیزی نمانده و به اندازه ی سپیده ی کاذب تا فجر صادق ازآن باقی است …کرامات(!!!)…:به خدمت ایت الله “مجدالدّین محلّاتی” شرفیاب شدم. فرمودندچهارشنبه که قراربود از نیویورک رهسپار عربستان شویم پرواز انجام نشد…پسرم “امیر” پیشنهاد کرد که برای بازدید برخی دوستان به یکی از ایالتهای آمریکا سفر کنیم.من نیز به جهت صله رحم و ادای حقوق متقابل دوستی موافقت کردم و به یکی از دوستانی که سرپرست بیمارستانی در آن ایالت بود وارد شدیم…خانمی آمد فشار مرا گرفت و گفت زود ایشان را به داخل سی سی یو ببرید که در آستانه ی سکته ی خطرناکی است .
مرا به داخل سی سی یو بردند…بعد از رفع سکته …زنگ تلفن به صدا در آمد.میزبان گوشی را برداشت و گفت آقایی ازتهران تلفن کرده اند شما را می خواهند… گوشی را گرفتم …او کسی جز بنده ی صالح خدا جناب حاج” قدرت الله لطیفی نسب” نبود که از پاکباختگان آستان مقدّس حضرت بقیّه الله بود…گفت وجود مقدّس آقا (ارواحنا فداه)این شماره را به من دادند و فرمودند به این شماره زنگ بزن و به آقا “مجدالدّین” بگو ما تو را شفا دادیم و از مرگ حتمی نجات دادیم . دیگر باکی بر شما نیست…خشکم زد …نصایح …از معاشرت با کسانی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیستند کاملاً دوری نما زیرا به هیچ عنوان تو را و اسرار تو را نگهدار نخواهند بود. در سال ۱۳۷۵ همین آقای مدّعی یعنی “قدرت الله لطیفی” (تولیت مسجد جمکران)با خودروی “کاظم کیاپاشا ” (که حالت جانشین او را داشته ) از جمکران تا منزل “اسفندیار” ( در منطقه ی فرمانیه ی تهران )آمد و بیش از دو ساعتی میهمان او بودتا به آنها بشارت هایی از آینده بدهد!!! “کیاپاشا” مشاور رسمی” اسفندیار” در شهرداری تهران ومشاور رسمی اش در جایگاه رئیس سازمان ایرانگردی و جهانگردی ونیز مسئول امور ایثارگران این سازمان بوده است. “اسفندیار”و همراهانش برای استقبال از “لطیفی”در ابتدای کوچه منتظر بوده و پس از پیاده شدن نامبرده به حالت سجده خم شد تا پای اورا ببوسد !!! تا قبل از آن تاریخ دیدارها در دفتر “لطیفی” در جمکران بود و آمدن حضرتش!!! به منزل اسفندیار نشان از عنایت ویژه ی آقا! به “اسفندیار” و” احمدی نژاد” بوده است !!!حدود نیم ساعت اوّل صحبت های” لطیفی” با گریه های شدید و حالتهای غشگونه ی “اسفندیار” و همسرش و برادرزاده اش “آرش کوشا” همراه بوده است!!!”اسفندیار” به “لطیفی” توضیح داد که خودش مرغ های زنده را از رامسر آورده خودش ذبح کرده و همسرش آنها را پَر کنده و پخته است تا شام آماده بشود!!!
پس از فوت “قدرت الله لطیفی” ،” احمدی نژاد” و “مشایی” با تعطیل نمودن تمام کارهای خود در مراسم تشییع جنازه ی او در حسینیه ی بیت الرّقیّه در خیابان پنجم نیروی هوایی ۲۹ مرداد ۱۳۸۶ شرکت کردندو سنگ تمام گذاشتند. حسین باقری هنجانی مسئول دفتر و معتمد او … به راستی سرّ ارادت احمدی نژاد به او در چیست ؟!!
اگر بپذیریم که “احمدی نژاد” با باور ارتباط “مشایی” با امام زمان (عج) درحلقه ی مراد و مریدی قرار گرفته است باید برای این سؤالات پاسخ یافت که ” کی ، چگونه ، توسّط چه کسی و با چه هدفی ؟”ریاحی خواهر زاده ی اسفندیار ساکن در آمریکا فعالیت های ویژه ای را جهت پیگیری مباحث روابط آمریکا و ایران برایش انجام می دهد.
“محمدرضا رحیمی” معاون اوّل” احمدی نژاد”(۶۰ ساله متولّد روستای سریش آباد قروه)قبل از انقلاب هرگز مشهور به عضویت در گروههای مذهبی نبوده ، بر عکس …مادر “محمّد رضا رحیمی” ( “زبیده” خانم ) از خانواده ی” شعبانی” های سنندج و اهل سنت می باشد.”رحیمی” در اوج نهضت اسلامی امام افسر وظیفه ی نیروی دریایی بوده و علیرغم فرمان حضرت امام مبنی بر ترک پادگان ها ؛ تا آخرین روز خدمت در پادگان آریامهری انجام وظیفه نمود .اوایل انقلاب به جهت داشتن لیسانس حقوق و نفوذ به جمع تیپ های مذهبی و حزب اللّهی ، خود را به عنوان چهره ای مذهبی جا زده …در انتخابات مجلس دوّم با استفاده از عنصر قومیّت کُردیِ مادرش و تحریک عواطف قومی و مذهبی اکراد از یک سو و جا زدن خودش به عنوان چهره ای فعّال شیعه واز سوی دیگر به دلیل ضعف رقیب انتخاباتی اش که طلبه ای تهرانی بوده بر او غلبه کرده و به مجلس راه یافت.
در مجلس با نزدیک شدن به کانون های نفوذ و قدرت از قبیل آقای “هاشمی” و “ناطق نوری” در جایگاه ریاست مجلس و با شعار کاهش تنش در منطقه با گرفتن امان نامه های متعدّد برای افراد مؤثّر در گروهک های ضدّانقلاب در بین آنها نیز اسم و رسمی دست و پا کرد. در انتخابات مجلس چهارم از سنندج نامزد شد و درآنجا ماهیّت واقعی خود را با طرح شعار کُرد بودن مادرش نشان داد . اقوام مادرش غالباً ضدّ انقلاب و برخی اعضای گروهکهای ملحد بوده و چه بسا اگر حمایتهای “رحیمی” نبود به چوبه های اعدام سپرده میشدند.
برای مثال خاله زاده هایش از جمله “نصرت الله ثوبی” که به دلیل فعّالیّت در گروهک های محارب دستگیر شده بودند ، به کمک او از زندان آزاد شده و از کشور گریختند .یا مثل “عزیز ثوبی” بعد از آزادی از زندان در شهرداری به کار گرفته شد!!! بنابراین “رحیمی” با تبلیغ خود به عنوان طرفدار خلق کُرد (که صراحتاً در تعارض با مصالح و قانون اساسی کشور است ) به جهت استفاده از پتانسیل گروهکها به مجلس راه یافت.
شاهکار “رحیمی” انجام پروژه ی انتقال جسد “شیخ هادی” فراری بود که پس از شهید کردن دهها نفر از مردم بی گناه قروه و تعدادی از رزمندگان سنندج به عراق گریخته و در تمام مدّت دفاع مقدّس از رادیو عراق علیه امام و نظام ،لجن پراکنی می کرد و مردم کردستان را تحریک به اغتشاش می نمود و پس از پایان جنگ از ترس مکافات عمل به انگلستان رفته و همچنان به جنگ روانی ناجوانمردانه اش ادامه می داد تا هلاک شد.
“رحیمی” فرزندان آن ملعون را به احترام و اعتزاز به کشور بازگردانده و آنها در جای جای کردستان به نفع “رحیمی” تبلیغ کرده او را خادم راستین خلق کُرد معرّفی می کردند.درگیری های متعدّدی با عناصر حزب اللّهی مخلص و سابقون شهادت طلب داشته و آنها را به انزوا کشانید. نشستن پای بساط افیون در محافل خصوصی معلوم الحال در جهت مال اندوزی و معاشرت با افراد معلوم الحال و حمایت از آنها (از قبیل “جمال رشیدیان” که در طول ۳ سال از کارگر صرف به یک پیمانکار عمده تبدیل شد یا “فرزاد پورانی” عضو فعّال مکتب قرآن ( گروه “مفتی زاده” )که به سرمایه داری مطرح تبدیل شده و درحال ساخت هتل ۵ ستاره در سنندج می باشدیا “ع . ع” که در فساد اخلاقی شهره ی شهر است و در سایه ی نوچگی “رحیمی” میلیونر شده و یا آوردن فردی ساواکی به نام “ن ط” به عنوان رئیس دفتر خود در استانداری که معتاد بوده و تأمین کننده ی مواد … آقای “م ص” از نمایندگانی بود که منتقد “رحیمی” بوده و ریا کاری و سالوس او را هویدا می نمود.
“رحیمی” با تفحّص در امور خانوادگی او برای باج گیری (که در تخصّص ذاتی او نهفته است ؛)متوجّه ارتباط عاشقانه ی همسر “صمدی” قبل از ازدواج با او ، با فرد دیگری می گردد.”رحیمی” فرد اوّل را را پیدا کرده و نامه ها و عکس هایی را که از همسر “صمدی” نزد او بوده می خَرَد و با ارسال کپی آنها برای وی او را تهدید و نهایتاً ساکت می کند.به عبارت بسیار روشن قدرت طلبی او هیچ خطّ قرمز اخلاقی ندارد! همسران “رحیمی” … “ل عرفانی” : همسر اوّل “محمد رضا رحیمی”…. برادرِ “لطیفه” یعنی “حمید عرفانی” ، شوهر “مهناز ناصری” می باشد .پدر “مهناز ناصری” قبل از انقلاب رئیس آموزش و پرورش قُروه بود . پسرِ او از اساتید دانشگاه انگلیسی آکسفورد است که برای “رحیمی” مدرک دکترا فراهم نمود! برادرِ دیگر خانم آقای “رحیمی” یعنی “مسعود عرفانی” که از اساس مقیم انگلستان است و با “رحیمی” روابط بسیار صمیمانه دارد؛ دارای مراوده با انجمن کلیمیان انگلیس است. این رابطه به قدری صمیمی است که مؤسّسه ی هاتف قشم را به نام او ثبت کردند که شرکتی پوششی با میلیاردها تومان گردش در زمان “کُردان” و “مشایی” بوده است.این شرکت علاوه بر درآمد میلیاردی ناشی از آگهی های بازرگانی صدا و سیما در کار واردات سیگار هم فعّال است.دو خواهر خانم “محمد رضا رحیمی” عضو تشکیلات امنیتی انگلستان (اسکاتلندیارد) می باشند!!! همسر دوّم : “م اللهیاری” . در اوایل انقلاب سمپات حزب توده بود و نشریّات آنها را توزیع میکرد.همسر سابق این خانم و نیز بستگان درجه ی اوّل او از توده ایهای شناخته شده و چند تن از آنان از زندانیان دوره ی ستمشاهی بوده اند (مانند “مسعود” و “منصور صادقی”)رحیمی در مدّتی که در دانشگاه آزاد حضور داشت اکثر خویشاوندان نزدیک خود را خلاف مقرّرات دانشگاه به استخدام در آورد :برادر زاده،داماد برادر ،شوهر خاله،خاله زاده و … …تنها در دانشگاه آزاد واحد قروه :برادرزاده اش خانم “رحیمی” و همسر او “رازانی”؛شوهر خواهرش آقای “ابراهیم بابایی” ؛ “ثوبی” پسرخاله اش؛” رستمی”(دایی زاده ی همسرش )؛ “مسعود مقیمی” از اقوام پدری اش ؛ “قباد میمنت آبادی” (برادر داماد بزرگش) به ریاست دانشگاه . یعنی از ۱۱ نفر استخدامی ؛این تعداد خویشاوند!!! از مجلس دوّم به بعد از اکثر نامزدهای ردّ صلاحیت شده ی اهل سنّت (که غالباً جهت ضدّ انقلاب بودن داشتند) حمایت کرده و آنها را همانند دیگر عناصر مشکوک به صحنه باز گردانده برای نمونه: حمایت از “علی پژگول” (فاسدالاخلاق)حمایت از “عبدالله سهرابی” (کومله)حمایت از “ادیبی” (در شرف اخراج از دانشگاه بدلیل رابطه با زن شوهردار که مجبور به طلاق گردیده.)حمایت از “عطاءالله امینی” (دارای افکار سلفی ) فرزند نماینده ی رسمی “شیخ هادی” ملعون در ایران در دوره ی فراری بودنش. به کار گماردن “خالد خانی” (اهل سنّت) به ریاست صندوق مهر امام رضا(ع) که سوءاستفاده ی او چنان بالا گرفت که همه ی نهادهای مسئول دست بکار برکناری اش شدند که حمایت ظاهراً بی دلیل “رحیمی” همچنان او را نگه داشت.

سوله


صدای پای عشق از سوله های کهریزک به گوش می رسید. مردی بلند فریاد می زد: زنده باد آزادی!

این سرهای فتنه به پا کن!

وقتی کلام محسنی اژه ای، دادستان محترم کل کشور را شنیدم که با آن غیظ حرف می زد و از محاکمه ی فوری سران فتنه می گفت؛ چند مطلب به ذهنم رسید. اول بگویم من قصد درافتادن با محسنی اژه ای را ندارم! که اصولا سران قوه ی قضاییه، کوچکترین انتقادی را بیرحمانه پاسخ می گویند! بلکه انتقاد من از کسی دیگر است!
من حرفم را به صورت چند سوال که متاسفانه برایم پیش آمده، مطرح می کنم.
گفته شده که سران فتنه، بخاطر این دستگیر نمی شوند که مصالح عالی نظام چنین اقتضا می کند. خوب سوال اول، این مصالح عالی را چه کسی تشخیص داده است؟ وقتی کسی فتنه گری کرده است، باید دستگیر و مجازات شود دیگر. این کیست که در این بحبوحه ی ماجرا، سخن از مصلحت نبودن بازداشت شدن این سران از خدا بیخبر فتنه سر داده است؟
تا اینجای قضیه روشن است. یعنی همه می دانند کسی که گفته مصلحت نیست سران فتنه را بگیرند، شخص رهبر است. اما اینک سوال دیگری پیش می آید.
حضرت ایشان برای چی گفته اند یا فکر می کنند که به مصلحت نیست؟ مگر غیر از این است که احمدی نژاد 25 میلیون خاطرخواه دارد؟ و مگر نه اینکه موسوی و هوادارانش چند نفر موجود پراکنده بیش نیستند که از سر خودفروختگی، یک رایی دادند و بعد هم رفتند سراغ کارشان؟ و تعدادشان از 25 خرداد تا 13 آبان به چند هزار نفر تقلیل پیدا کرده؟ مگر نه اینکه بنا به اظهارات سرداران پرافتخارمان، همان چند نفر معدودی هم که ندانسته رای دادند به کسی که مورد نظر رهبر نبوده؛ بعدها بیدار شدند؛ بصیرت پیدا کردند؛ و اینک به قافله ی ولایت پیوسته اند؟
سوال اینجاست پس رهبر معزز، نگران چه چیزی هستند که می گویند موسوی را نگیرند؟ آیا ایشان هم در باطن خود به تقلبی بودن آرای احمدی نژاد باور دارند؟ و می دانند اصلآ 25میلیونی در کار نبوده و کسی پشتیبان دولت فعلی نیست؟
سخن بعدی اینکه برفرض که کسی طرفدار حاکمان فعلی نباشد. مگر ما باید حقیقت را فدای شرایط کنیم؟ وقتی حق، حکم می کند که موسوی را بخاطر فتنه انگیزی اش، بگیرند؛ خوب باید بگیرند. مگر ما باید از چیزی بترسیم؟
مگر احمدی نژاد نیست که از هیچ چیز نمی ترسد؟ و هر کار بخواهد می کند؟ یعنی احمدی نژاد از رهبری شجاع تر است؟ بیشتر ایمان دارد؟ بیشتر به امام زمان متکی است؟
اصولا چه معنی دارد نائب امام زمان از چیزی بترسد؟ اصلا حضرت ایشان تاکنون با امام زمان دیدار داشته اند؟ در حالیکه احمدی نژاد به طور مرتب با امام زمان مراوده دارد و پیغام پشت پیغام است که از طریق رییس دفتر رییس جمهوری، برایش می آید. اگر رهبر معزز، نزد امام زمان عزیزتر بود؛ خوب باید برای نائب خودش هم پیغامی می آمد.
نکند نائب واقعی امام زمان؛ خود احمدی نژاد باشد و ما بیخریم؟ فردا جواب ائمه را چی بدهیم؟
فرض کنیم که رهبر معزز، همین امروز تصمیم بگیرند که موسوی را بگیرند. خوب، این یک حرکت پسندیده است. اما جواب این را چطوری می دهند که بیش از یک سال یک فتنه گر را رها کرده بودند، و حالا می گیرند؟ یعنی حدود یک سال و نیم است که ایشان می ترسیده اند؟
در حالیکه احمدی نژاد یک لحظه هم در عمرش نترسیده است.
به هر حال این ها سوالاتی است که به ذهن معیوب ما رسوخ کرده است و خواب و راحت را ازمان گرفته است.
یک نفر به ما پاسخ دهد.
البته پاسخ گفتنی؛ نه از قِسم پاسخ هایی که معمولا محسنی اژه ای به مخالفانش می دهد!
من بچه ی آرامی هستم!!

صدایش کن منافق!

یکی از اتهامات سنگینی که جبهه ی پیروز ماجرای 88، همیشه روانه حریف می کرد؛ منافق خواندن آنان بود.
اما آنچه کمتر مورد توجه واقع شده است، معنای کلمه منافق است. کسانیکه از این واژه استفاده می کردند، معمولا می خواستند بگویند که حریفانشان "چیز"هایی را قبول ندارند. و به طور خاص، منظورشان قبول نداشتن رهبر جمهوری اسلامی بوده است. حال آنکه چنین مقصودی به هیچ روی با واژه منافق برآورده نمی شود. آنان ظاهرآ باید از کلمه ای همانند "کافر" استفاده می کردند!
منافق به کسی نمی گویند که علنآ عقایدش را بیان می کند. راه و روش و اعتقاداتش مشخص است. بلکه به کسی می گویند که بر خلاف آنچه تصور می شود، برخلاف آنچه خودش بیان می کند، و برخلاف ظاهر و مشی فریبنده اش، درونی متفاوت دارد. از عقایدی حرف می زند که به آنها باور ندارد. چیزهایی را شعار می دهد که در خفا همان ها را مسخره می کند. و به گونه ای خود را می نمایاند که باید گفت تنها کسی که آنگونه نیست، خودِ اوست!
حادثه ای که این روزها اتفاق افتاده و باید با زیرکی به آن نگریست، عزل وزیر خارجه از سوی احمدی نژاد است. بد نیست مقدمه ای بگویم تا مفهوم عمل احمدی نژاد، بیشتر درک شود.
معمولآ سه یا چهار وزیر در همه کابینه ها، با نظر رهبری منصوب می شده اند. و روسای جمهور، چه آقای خامنه ای، چه رفسنجانی و چه خاتمی، دستشان برای وزرای اطلاعات، نفت، کشور و خارجه باز نبوده است. ماجرای همین وزرا بود که بخاطر نارضایتی شدید خاتمی در سال 76، به سخنرانی معروف آقای منتظری منجر شد. که البته با واکنش شدید رهبر کشور، همراه گشت.
حال نگاهی به عملکرد احمدی نژاد که از سوی طرفدارانش به عنوان رییس جمهور ولایتی شناخته می شود؛ بیاندازید.
در دولت نهم با فشار شدید، پورمحمدی را از وزارت کشور بیرون کرد و یکی از نزدیکانش را به این وزارت آورد که به ماجرای عجیب و غریب "کرُدان" معروف شد. سپس در کوران حوادث سال 88 زمانی که همه، سبزها را به عنوان خطر معرفی می کردند؛ در اقدامی شگفت انگیز، وزیر اطلاعات را عزل نمود؛ و تا چند ماه احمدی نژاد خودش وزیر اطلاعات بود! در این مدت او به طور کامل در این نهاد امنیتی، خانه تکانی کرد. سپس او در زمان رای اعتماد گرفتن دولت دهم، برای نصب وزیر جدید نفت تا مدتها مقاومت کرد. که تا ماهها این وزارت مهم، بدون وزیر اداره می شد. و اکنون در اوج التهاب کشور، زمانی که سرداران سپاه، بدون رودربایستی از شورشهای شدید پس از هدفمندی یارانه ها سخن می گویند؛ احمدی نژاد برای تصرف وزارت خارجه برنامه ریخته؛ و اکنون این سنگر حیاتی را هم فتح نموده است! و به همین راحتی!
کاری که رفسنجانی نتوانسته بود بکند، خاتمی از آن به اقدام فراقانونی رهبر یاد می کرد؛ اکنون احمدی نژاد در اقدامی پله به پله و همراه با تاکتیک و نقشه، تک تک وزارت هایی را که در حیطه ی نفوذ رهبری به شمار می رفته؛ فتح نموده است! و این است ولایت داشتن این مرد هیاتی کشور!
کسی که ادعای پیروی از خط رهبر را دارد، اما برای شکست دادن رهبر، طرح و برنامه می ریزد؛ فشار می آورد؛ و گویی در حال مبارزه و زورآزمایی باشد، قدم به قدم رهبر را به عقب می راند!
بله! این است تعریف نفاق. اینکه که کسی به گونه ای دیگر خود را بشناساند، اما گونه ای دیگر باشد.
موسوی نیازی به نفاق ندارد. او علنآ عقایدش را ابراز می کند. هزینه اش را هم پرداخته است. به پُست و مقام و مال و اموال هم نرسیده است که بگوییم نان نفاقش را نوش جان کرده است. نفاق را باید در کسی جست که همه را فریب داده است. اموال کشور در مُشت اوست. و قدرت بلامنازع این روزهای ایران شده است. و رهبر هم ظاهرآ دارد او را تحمل می کند. گویا چونان خاری در گلو؛ چرا که خود او تنها کسی بوده که از احمدی نژاد حمایت کرد تا به اینجا رسید. و اینک چنین در برابر رهبر ایستاده است!
سخنی هم باید گفت در باب عقاید ضداسلامی احمدی نژاد. آنچه در معرکه "مکتب ایرانی" خودش را نشان داد؛ فقط بخشی از تمامی زیرمایه ی فکری احمدی نژاد بوده است. در زمانی که تمام دنیا به مذاهب خودشان تکیه می کنند، از بنیانهای یهودی در کشور اسرائیل گرفته، تا شعارهای مسیحی جرج بوش، و همه ی بنیانهای عقیدتی تمدن آمریکا؛ اینک مشاوران و هسته ی فکری احمدی نژاد، از پایان یافتن اِقبال انسان ها به اسلام سخن می رانند. و به جهالت های ناسیونالیستی و قوم پرستی توصیه می کنند.
دوباره یادتان باشد منافق کسی است که خود را به گونه ای می نمایاند، که اصلا آنگونه نیست.

سبزها در غزه!


امروز در آستانه عاشورا، مراسمی از سوی حماس در غزه برگزار شد. عکس این مراسم را می بینید.
این حماس هم خیلی فتنه گر شده!!

من و داداشم!

حاج صادق لاریجانی، امروز در آستانه عاشورا، اظهار نظر جالبی کرد. که متن آن را در سایت های خبری می توانید پیدا کنید. اما بعضی از رووس آن که در ذهن من مانده، من را وادار کرد جواب مختصری به آن بدهم.
ایشان اشاره ای به بیانیه اخیر موسوی داشتند و ضمن ابراز خشم از این بیانیه، موسوی را به داشتن بصیرت توصیه فرمودند. خواستند تا موسوی حُرّ شود. بازگردد. و از فریب خوردن دست بردارد!
من هرچه در اظهارات حاج صادق لاریجانی دور می زنم، چیزی پیدا نمی کنم که بتوان آن را "فکر" نامید. حضرت ایشان همان هایی را تکرار کردند، که بیش از یکسال است کسانی که در 22 خرداد به قدرت رسیدند؛ مکررآ می گویند. و عبارت قرآن بر سر نیزه کردن را هم این حسین شریعتمداری بود که اول بار در واکنش به الله اکبر گفتن سبزها، در روزنامه اش منتشر کرد.
آقای لاریجانی!
لبّ کلام شما را اگر بتوان درآورد، این است که "یاحسین" گفتن اگر در وادی باطل باشد، آیا ارزشی دارد؟ و اینکه: یا حسین که از قرآن بالاتر نیست؛ چرا قرآن بر سر نیزه می کنید؟
حضرت آقا!
انگار فراموش کرده اید اخوی گرامی شما، در ماجرای عاشورای سال گذشته، چه مضحکه ای به پا کرد! یادتان رفته گفته بودید سبزها در عاشورای حسینی، به عزای حسین اهانت کردند؛ و به عزاداران حسینی حمله نمودند. حالا شما برای اولین بار است که در صدا و سیمای ولایت، بیان می کنید که: ای بابا! سبزها نه فقط به عزای حسین اهانت نکرده بودند، بلکه خیلی هم حسینی بودند و فریاد یا حسین شان بلند بوده است! منتهی این یا حسین گفتن، در منظر شما حاج صادق لاریجانی، ارزشی ندارد!
آقای لاریجانی!
شما در مغالطه ای دیگر می فرمایید "یاحسین که از قرآن بالاتر نیست." در حالیکه شما اولی را شعار یاحسین محاسبه می کنید. اما دومی را یعنی قرآن را در ماجرای صفین، خود قرآن به حساب می آورید. گویا یک نفر باید بیاید به شما بگوید آنچه هم در صفین بر بالای نیزه ها رفت، خود قرآن نبود؛ بلکه جلد قرآن بود. بنابراین به شما می گوییم که شعار یاحسین با جلد قرآن، هر دو در عرض هم هستند. و هیچ کدام بر خلاف آنچه شما می خواهید بگویید، بر دیگری رجحان ندارد.
آقای لاریجانی!
راستی مگر یادتان رفته در منطق شمایان، شعار یا حسین؛ بالاترین و باارزش ترین و مقدس ترین چیز عالم بوده است؟!
یادتان رفته بخاطر اهانت خیالی به "عزای حسین" در سال گذشته چه ماجرایی به راه انداختید؟ یادتان رفته سه نفر را اعدام کردید؟ یادتان رفته بنا به گزارش رسمی پلیس، چهار نفر را در عاشورا در وسط خیابان کشتید؟ چرا که به عزای حسین اهانت شده بود! راستی! شما که ادعای فقاهت دارید، بگویید کجای اسلام ما حکم قتل برای اهانت به عزای حسین داریم؟ اصلا "عزای حسین" چی هست؟ و چطوری می توان به آن اهانت کرد؟ و چه کسانی به آن اهانت کرده بودند؟ همان ها که شعار "یاحسین"شان بلند بوده است؟!
آقای لاریجانی!
اما همه حرف، سر آن حرف آخر شماست. بله! در منطق ما هم "یاحسین" را برای حق باید گفت. قرآن را هم در راه حق باید بلند کرد. اما بحث ما و شما در این است که کدام از ما دو، حق هستیم؟
و چه کسی گفته شما حق مسّلم هستید، فقط بخاطر اینکه در جایگاه حکومت قرار دارید؟
آقای لاریجانی!
اصلا منطق یزید همین بود که شما می گویید. او هم می گفت: من در قدرت هستم؛ و هیچ مخالفی را تحمل نمی کنم. مگر نخوانده اید که یزید به حسین، نسبت خارجی (به معنای خروج از ولایت امیرالمومنین یزید) داده بود؟ و برای همین هم خون او را مباح کرد.
آقای لاریجانی!
تنها کسی که لیاقت سخن گفتن از "حق" را ندارد، خود شمایید.
این ماییم که باید از حقیقت و حقانیت حرف بزنیم. ما که کلامی برای گفتن داریم. نه شمایانی که کارتان سرب ریختن در دهان ها، باتوم کشیدن بر بدنها، و شلیک گلوله ها به جان بیگناهان بوده است. که تازه بعد از یکسال فهمیده اید آنها هنگام خونین شدنشان، فریاد "یاحسین"شان بلند بوده است.
آقای لاریجانی!
کلام ما و شما بسیار است. می گذاریمش برای وقتی که به محاسبه می کشانندمان. فقط یادتان بماند این صندلی ها اگر ماندنی بود، به شما نمی رسید.
به شما و آقا داداشتان!

جوابشان را چگونه می دهید؟

این روزها و شبها، صدا و سیما در افراطی بیش از حد، همه چیزش را محرّمی کرده است. از شب اول محرم، دیگر فقط اسامی اصغر و اکبر و عباس است که به جای برنامه و خبر، به بیننده عرضه می شود.
من در اینجا نمی خواهم از منظر رسانه ای به ماجرا نگاه کنم. و اینکه اینگونه یک رسانه نزد مخاطبان اندک خود به طور کامل می میرد. اینکه بخشهای خبری، به چهارپایه های مداحی تبدیل شده است. بلکه از منظری بسیار مهمتر حرف می زنم.
آنچه در عاشورا گذشت، به هیچ عنوان با آنچه در سیمای ولایت به ذهن مخاطبان فرو می ریزد؛ همگونی ندارد.
عاشورا، قیامی علیه ظلم و فساد حاکمان زمان خود بود. که تا آخر کار هم ادامه یافت. و آنچه در دفن شدن حقایق در خرافات، شاهد آن هستیم؛ آنچه سیمای ولایت می خواهد ما بپذیریم؛ آنچه این شبها دوباره واژه هایی مانند «ساجد بیمار» و «زینب مضطر» را می شنویم؛ اینکه از همه تفکرات پوسیده ای سخن گفته می شود که هدفی ندارند جز تحمیق مخاطبان، و به سکوت کشاندن همه در برابر ظلم ظالمان و فساد مفسدان؛ هیچ معنایی ندارد جز حرکتی یزیدی، در سیمای ولایت.
من در اینجا از همه آنچه این روزها دستگاه صداو سیمایی، و اعجوبه های سحر منصور ارضی ها، به نام کربلا و عاشورا می گویند؛ ابراز برائت می کنم.
من آشکارا می گویم آن کاری که همین شمایان در عاشورای 1388 با مردم کردید؛ آن دروغ رسوا که به مردمی بستید که با پیراهن سیاه در روز عاشورا، شعار سیاسی می دادند؛ و شما آنها را "اهانت کنندگان به عزای حسین" نام نهادید؛ نام نهادید تا حکومت خودتان را بر پایه های آه و اشک و داغ و حرمان ملتی نگه دارید؛ من آشکارا می گویم جواب این ظلم شگرف را که به انسان و انسانیت و مکتب عاشورا کردید؛ به زودی درخواهید گرفت.
عاشورا زنده می ماند؛ و مردم هم.
و هیچ یزیدی باقی نمانده است.
من آشکارا می گویم.

مردی که مُرد!

حوادث سال 88 به این راحتی ها فراموش نمی شود. و اینکه در گفتگوهای رسمی رهبران کشور، دم به دم از واژه «فتنه 88» استفاده می شود؛ عمق ماجرا نمایان می شود.
اما از بعدی غیر از "حادثه" اگر به سال 88 بنگریم؛ چیزهایی خواهیم یافت که بسی هم خوشحال کننده خواهد بود.
من در اینجا به نقش اوباما اشاره می کنم.
قابل انکار نیست و اینک همه می دانند اوباما در سرکوب خونین سال 88 نقشی موثر داشت. همه دیگر از نامه نگاری های او با رهبران ایران در بهار 88 ؛ و چراغ سبز نشان دادن های اوبرای باز بودن دست ایران، تا هر چه که می خواهد انجام دهد؛ خبر دارند.
اشتباه تاریخی اوباما را شاید در انحراف شخصیتی او بتوان جستجو کرد. چرا که وقتی با پیروزی شگرفی نزد آمریکاییها روبرو شد؛ احساس کرد درهای آسمان و زمین به روی او گشوده شده است! و اینک او محبوب ترین مرد دنیاست که باید با جشن بزرگی که به راه می اندازد، دنیا را در شادی فراوان فرو برد! و یکی از این شادی ها هم به راه انداختن کارناوال آشتی با حکومت هایی مانند ایران باید باشد!
اوباما با بستن چشمهایش به روی همه ی حوادث گذشته، خود را از فرصت بزرگی محروم ساخت که در ایران به وجود آمده بود. قیام یک ملت در یکی از نقاط حساس برای آمریکا، می توانست پیروزی بزرگی برای او به همراه بیاورد.
من در اینجا تاکید می کنم حوادث را دارم از زاویه آمریکا نگاه می کنم. و آنچه می گویم به هیچ عنوان به معنای وابستگی قیام 88 به آمریکا نبوده است.
اوباما می توانست با حمایت از قیام مردم در ایران، خود را چونان حامی ای برای عدالت و صلح به دنیا بباوراند. و رویای تغییری را که آغاز کرده بود؛ بر دلها استوار سازد. می توانست در آمریکا خود را محبوب تر از گذشته سازد. و به مردم سایر کشورها هم خود را بقبولاند.
اوباما می توانست برای رویای آمریکایی "کندی" دیگری باشد. اما او همچون کارتر هم نشد! او به باورهای خود پشت پا زد. او، باید و باید فرصتی را که در سال گذشته برایش فراهم شده بود؛ چونان آزمونی درخشان در راه عدالت و آزادی و جدیّت، از سر می گذراند. و ضمن آنکه مشکلش را با حکومت ایران حل می کرد، خود را نیز در دنیا زنده نگه می داشت.
اما اوباما خیانتی کرد که هرگز فراموش نخواهد شد. با دولت و رهبران ایران مخفیانه ساخت. چشمانش را بر حوادث سال 88 بست. دست دوستی مخملی و چدنی اش را در زمانی به سمت کسانی دراز کرد که مشت آهنی شان را بر سر مردمشان فرود می آوردند.
و اینگونه اوباما از همه ی چشمها فرو افتاد.
انتخابات اخیر کنگره آمریکا فقط بخشی از سقوط او بود.
اوباما، برای همیشه مُرد.

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز