آنچه با دیدن دوباره تصاویر سال88 بر دلم گذشت

داشتم برخی تصاویر سال 88 را مرور می کردم. اشک توی چشمانم جمع شده بود.

پیش خودم گفتم موسوی مگر چه کرده بود که این مردم برایش این طور کردند؟ مردمی که به نظرم خیلی بالاتر از مردمی بودند که به خاتمی رای دادند. چرا این بار مردم به رای دادن اکتفا نکردند. بلکه آمدند برای موسوی کشته شدند. و این چیز کمی نیست.

مثلا ببینید مردم و جوانان، شریعتی را هم دوست داشتند. اما برای او حاضر نشدند کشته شوند.

جوانانی که دور موسوی را گرفتند؛ یک اتفاق عجیب بودند. و این جوانان؛ چه دختر و چه پسر، واقعی بودند.

آنها اصلا مانند جوانان مصنوعی ولایت نبودند. جوانان هیات اراذل منصور ارضی، یا مثلا دختران اجاره ای برخی تجمعات احمدی نژاد. اما جوانان موسوی، واقعی بودند. چه بی حجاب باشند و چه مذهبی؛ واقعی بودند. همانی بودند که بودند.

جوانان موسوی، با فکرشان آمده بودند. یعنی در حرف و کلام موسوی چیزی دیده بودند که آنها را گرفته بود. و این تفاوت دیگری است که با جوانان ولایت داشتند. که اینها اصولا فکر کردن را تعطیل میکنند تا اطاعت محض از ولایت کرده باشند.

جوانان موسوی و قیامشان؛ تفاوت دیگری هم با قیام های حال حاضر خاورمیانه داشتند. آنها یک آلترناتیو داشتند. یک مدل، که می خواستند به حکومت بیاورندش. برخلاف قیام های الان خاورمیانه ؛ که فقط شورش های سلبی است. و کسی نمی داند چه چیزی را قرار است سر کار بیاورند.

به نظرم قیام موسوی اگر چه به شدت سرکوب شد؛ اما روزهای روشنی در انتظارش است.

شاید حق موسوی و جوانانش نبود که در زیر نظام ظلم و فساد؛ حکومت شان را تشکیل دهند.

بلکه به امید روزی نزدیک؛ که سر جای این نظام آمده باشند...

ما دلمان روشن است و به افقی باز نگاهمان دوخته. مطمئنیم که خدا رهایمان نکرده است. چرا که ما خدا را رها نکردیم. و همیشه و همه جا و در زیر تمام خطرها؛ الله اکبر مان را به آسمان فرستادیم.

خدا شنید.

قبول ندارید؟

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز