ما حاج آقا نمی خواهیم

میرم دفتر که  میبینم توی اتاقم یک دختره لاغر  با هزار بزک دوزک نشسته ..میگم چی میخوای ؟ میگه حاج اقا منو فرستاده  پیش شما مشغول بکارشم …حاج اقا همون رییس اداره است …زنگ میزنم  رییس میگم مگه ما درحال تعدیل نیرو نیستیم  ؟  این کیه برام فرستادی ؟ …که میگه  دختر متخصصی؟؟  است و  پدرش از متشرعین و همکاران قدیمی ما هستند و……. که متشرع گفتنش منو یاد لاک ناخن دخترک می اندازد …و گوشی را قطع می کنم.

دخترک قرارشد با ماهی هشتاد هزار تومان در شرکت ما مشغول بکار شود من هرطور حساب میکردم کرایه تاکسی اش بیشتر از حقوقش میشد

مملکته داریم؟

دوم

دخترک مشغول به کار شد و  با من صمیمی تر ..حالا مانتو بلند میپوشید و مقنعه میزد و یکروز از لابلای صحبت هایش فهمیدم اصلا پدر ندارد که متشرع باشد یا نه   و خلاصه در تعطیلات عید به تور *حاج اقا* که همسرش مسافرت بوده خورده و حاج اقا هم  خلاصه …..بعله ؟؟؟

بعدم ظاهرا بعله اش خیلی خوب بوده و خلاصه فرستاده اش پیش ما که بیکار نباشد و درضمن در دسترس هم باشد  !!!!!! البته راستش من قصه را که شنیدم از حاجی بدم نیامد چون حداقل باعث شد دخترک دستش اینجا بند باشد و خب از خیلی کارها دست بردارد و این در کل کار خوبی است …….نیست؟

سوم

دو سه ماهی گذشته و حالا دخترک ابی زیر پوستش رفته و کارش هم بد نیست و در کل ادم باهوش و زرنگی  است . فیش حقوقش را می بینم که شده  سیصد تومان…  که راستش کمی تعجب و بسا حسادت می کنم .  نه بخاطر خودم که دریافتی من بالاتر از این حرفهاست اما بقیه بچه های دفتر با سابقه چند ساله همین قدر میگیرند و راستش حتی بصرافت می افتم به *حاج اقا* زنگ بزنم و نه درمورد دخترک  که برای بقیه همکاران تقاضای تجدید حقوق کنم.. که می بینم خب هرطور حساب کنیم دخترک نیروی متخصص است و بسا تخصصش چند جانبه ام باشد چرا که همکاران بعد تعطیلی شرکت به دفتر حاج اقا برای اضافه کاری تخصصی نمیروند و…..الخ.

مملکته داریم؟

چهارم

میروم دفتر *حاج اقا* که پیغام داده کارم دارد و میرسم میگوید که عازم سفر به عتبات است و من یادم می افتد سری قبل که گفت میروم عتبات.

میگویم التماس دعا …که سفارش می کند در نبودش مواظب دخترک باشم و من در دل به این بخت بد لعنت میفرستم که اخر عمری و با ان مدرک زپرتی شدیم خواجه باشی حرمسرای  حاج اقا.

مملکته داریم؟

پنجم

حالا یکسال است که دخترک پیش من کار می کند و امروز حاج اقا زنگ زد بروم دفترش ….. که رفتم

میگوید بودجه نداریم و باید درسال جهاد اقتصادی ، صرفه جویی کنیم و ……منظورش اینست که نصف بچه های شرکتم را اخراج کنم ……که دیگر امپرم میچسبد و دهانم را باز می کنم تا هرچه که در این یکسال نگفته ام  و باید می گفتم  را بگویم …..که اول حاج اقا تسبیحش را درمی اورد و بعد دستمالش را که عرق هایش را خشک کند و من که یک ریز دارم عروتیز می کنم بدوبیراه می گویم

کاری ندارم دخترک ادم بدی نبود و  حداقل ،  بودنش باعث شد که حاج اقا از ترس کولی بازی های من کسی را اخراج نکند و امشب که دارم زیر حکم انتقالی اش را امضا می کنم تا برود بشود منشی مخصوص حاج اقا به این فکر میکردم که واقعا …این مملکته ما داریم ؟

مــنــبــع

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز