شما چه خاطره‌ای از گشت ارشاد دارید؟

اسماعیل و کاظم کنار ون گشت امنیت اخلاقی ایستاده و به هرکس که عبور می‌کند با چشمهای گرد خیره می‌شوند]

 [پیرزن کوچکی با مانتویی آبی رنگ از آنجا عبور می‌کند.]

 [اسماعیل به کاظم] خوب نگا کن یاد بگیر!… خانوم محترم! لطف کنید تشریف بیارید اینجا!

 [پیرزن بی‌تفاوت عبور می‌کند]

 اوهوی خانوم! مگه با شما نیستم؟! [اسماعیل به ماموران زن گشت اشاره می‌کند تا پیرزن را بیاورند.]

 [آنها پیرزن را از زیر بغل می‌گیرند و نزد اسماعیل می‌آورند]

 [پیرزن] چی‌کار می‌کنین توله سگا؟! می‌خواین تو روز روشن من‌و بدزدین؟! الآن زنگ می‌زنم صد و ده!

 [اسماعیل] حاج خانوم چرا وقتی صداتون می‌کنم مثل گاو سرتون‌و می‌ندازین پایین می‌رین؟!

 [پیرزن] گاو عمه‌ته توله سگ! من گوشام ضعیفه!

 [اسماعیل] حاج خانوم، این لباس رنگی شهوت افزا چیه که شما پوشیدین؟! از بی.بی.سی چقد پول گرفتی؟ راست‌شو بگو عامل خود فروخته! این‌و اون بیژن پاکزاد صهیونیست برات طراحی کرده؟! هان؟

 [پیرزن] خوک کثیف! تو امنیت اخلاقی هستی یا فساد اخلاقی؟! مگه خودت خوارمادر نداری که من‌و گرفتی؟!

 [اسماعیل] دارم! ولی اولاً مثل مانکنای پشت ویترین لباس اینجوری نمی‌پوشن… ثانیاً سبیل دارن!

 - ولم کنین! کمک! می‌خواین بهم تجاوز گروهی کنین یا کودک آزاری؟! کمک!

 - شما بفرمایید داخل ون، انشالله به زودی مشخص می‌شه.

 [زن‌ها پیرزن را به داخل ون می‌برند]

 [کاظم] راستی زنت چطوره؟

 [اسماعیل] کدوم یکی‌شون؟

 [ناگهان مردی با هیجان به طرف آنها می‌دود و فریاد می‌زند] آقای پلیس‌مرد! یکی از این مردان آهنین داره روی پل دختر، نه! یعنی روی پل یه دخترو با شمشیر سامورایی می‌کُشه! زودتر بیاین جلوشو بگیرین تا دیر نشده!

 [اسماعیل اسپری فلفلش را درمی‌آورد و به صورت مرد می‌فیسد.]

 [کاظم] ئه! چرا اینطوری کردیش؟

 [اسماعیل] مرتیکه فک کرده پلیس نوکر باباشه! اهداف نیروی انتظامی بسیار والاتر و برتر از این حرف‌هاست! چیزای پیش پا افتاده‌ای مثل دزدی و قتل و اینجور امور دنیوی و سطحی نمی‌تونه جزء وظایف نیروی مقدس انتظامی باشه.

 - عجب!… می‌گم اسماعیل! اینا چی شد که انقد ساکت شدن؟!

 - شورای ناهماهنگی‌شون گفته. ما که دلیل‌شو نفهمیدیم، ولی واسه ما خوب شده! هرچی ساکت تر بشن ما راحت‌تر پاک‌شون می‌کنیم.

 [پسری با ظاهر غیربسیجی و جنبش‌گونه از آنجا عبور می‌کند]

 [کاظم به او می‌گوید] ببین! اونجوری واسه من قیافه‌ی حق به جانب نگیرا!

 [پسر تعجب می‌کند و می‌گوید] مثل اینکه خودتم به خودت شک داری!

 [کاظم باتوم‌ش را بیرون می‌کشد و پسر از محل می‌گریزد]

 [اسماعیل] کاظم یه چیزی ازت بپرسم راست‌شو می‌گی؟

 [کاظم] آره دیگه! مگه دروغ گناه کبیره نیست؟

 - بستگی به شرایط‌ش داره.

 - خب حالا بپرس!

 - تو امام زمان رو بیشتر دوست داری یا امام خامنه‌ای رو؟

 - معلومه خب، امام خامنه‌ای رو، فقط یه مقدار زمان‌شو بیشتر کنید!

 - هه، انشالله، انشالله!

 - تو چی؟

 - منم امام خامنه‌ای!

 - حالا من یه چیزی از تو بپرسم؟

 - آره بپرس!

 - چرا این ماجرای اختلاف دولت و ولایت رو می‌گن نباید در موردش صحبت کنیم؟ مگه چی می‌شه؟

 - چقدرم تو گوش کردی!

 - نه جداً!

 - ببین آخه یه چیزی رو که دونفر می‌تونن بین خودشون حل کنن، چرا ما بیایم رسانه‌ایش کنیم؟!… مثلاً!… من مطمئنم تا حالا نیروگاه‌های هسته‌ای ژاپن منفجر شدن، ولی به کسی نمی‌گن! چرا؟

 - چون… خودشون می‌تونن خاموشش کنن؟

 - نه! چون به صلاح نیست! می‌فهمی؟!

 [کاظم سرش را تکان می‌دهد] اوهوم، راست می‌گی… جنازه‌ی بن‌لادن رو هم واسه همین نشون نمی‌دن؟

 - نه، اون فرق می‌کنه! اون آمریکاست! دروغ می‌گه! بحث‌ش جداس اصن… کاظم دیگه کم کم بریم، هوا داره تاریک می‌شه. بچه‌ها چندتا خونه‌ی اراذل آماده کردن، باید بریم دستگیر کنیم. اراذل کم داریم.

 - خطرناک نیست؟ چاقو ماقو دارن!

 - نه بابا! ما قبلاً گرفتیم‌شون! می‌ریم فقط یه چندتا عکس می‌ندازیم، برمی‌گردیم! فقط حواست باشه تو دوربین نگاه نکنی… فردا هم باید بریم دیشای فردوس‌و خم کنیم.

 - خیلی کار داریم پس!

 - آره دیگه… کلیات بودجه‌ی نود کمه، بالاخره دولت باید از یه راهی پول دربیاره.

 - اگه اون آقای رحیمی و بقایی و مشایی فساد مالی‌ نداشتن، الآن نیازی نبود ما کلیات بودجه رو تامین کنیم.

 - این حرف‌و نزن‌! کمبود بودجه بیشتر بخاطر تحریماست! اینم فراموش نکن که تو کشورهای دیگه فساد مالی خیلی بیشتر از ایرانه! یه خُرده اخبار نگاه کن!…

 [کاظم چشمش به یک بدحجاب می‌افتد] آهای خانوم! حجابت کو؟!

 - من مَردم! سیبیلارو نمی‌بینی؟!

 [کاظم و اسماعیل برمی‌گردند با تعجب به زنان گشت نگاه می‌کنند]

 …

 راهیان دور لحظات بدی را برای انحرافی‌ها آرزو می‌کند!

منبع

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز