هر بار که به این بیانات سراسر نور و امید سرتیپ پاسدار همدانی, فرمانده دلاور سپاه تهران فکر می کنیم؛ سراپا نور و امید می شویم. البته هنوز به درستی معنایش را نفهمیده ایم. ایشان فرموده اند:
"جنبش سبز جنازه ای بیش نیست. و اینبار مثل دفعه های قبل نیست که با آنها مدارا کنیم. بلکه دیگر با شدت با آنها برخورد می کنیم."
برای همین مدتی است نشسته ایم و فکر می کنیم. که شود آیا که من هم بفهمم حرفهای ایشان را؟ ابتدا گزینه های مختلفی برای این جملات سراسر نور و امید به ذهنمان رسید. اما هنوز انتخابی نکرده ایم.
گزینه شماره 1- منظور سرتیپ پاسدار این بوده است که دفعه های قبل ما به اندازه کافی پاسداران ولایتمداری نبوده ایم و با فتنه گران وابسته رنگی بی همه چیز، به اندازه کافی برخورد نکردیم. اما دیگر آن ممه را لولو خورد. از این به بعد وضع فرق می کند.
2- دفعه های قبل فتنه گران به اندازه کافی فتنه گر نبودند. اما بعد از بیانات اخیر مقام معظم رهبری، فهمیدیم که آنها خیلی فتنه گر هستند. برای همین تکلیف خودمان را دانستیم. دیگر اوضاع فرق می کند.
3- ما قبلا هم به اندازه کافی برخورد کردیم. اما چون کافی نبود و نتوانسته بود فتنه را جمع کند؛ لکن شکسته نفسی کرده ایم و گفته ایم خودمان کوتاهی کرده ایم.
4- ما اگرچه به اندازه کافی دفعه های قبل برخورد کردیم؛ اما شلیک هایی که گفتیم بکنیم؛ بصورت مخفیانه بود. مثلا گفتیم با کُلت شلیک بکنند. کسانی هم که شلیک می کنند لباس شخصی داشته باشند. تا بعدا مسوولیتش را برعهده نگیریم. اما این بار می خواهیم رسما تانک به خیابان بیاوریم. و از آنجا که نمی توان گفت تانک را لباس شخصی های حزب الله شخصا و خودسرانه به خیابان آورده اند؛ مجبوریم دیگر با همه یال و کوپالمان به میدان بیاییم.
5- ما قبلا فکر می کردیم اگر مردم را به رگبار ببندیم؛ شبیه ارتش شاهی می شویم و فاجعه 17شهریور. اما حالا فهمیدیم شاه و اینها را ولِش. باید الان را چسبید. پس با صدای بلند مثل بارباپاپا فریاد می کشیم: سرتیپ همدانی عوض میشود.
6- همه اینها افسانه ای بیش نیست. ما قبلا اصلا هیچ کاری با معترضین نکرده بودیم. اگر هم کسی کشته شده است، کار خودشان بوده که خواسته اند نظام مقدس را بدنام کند. ما قلب مان مثل گنجشک می ماند. مگر می توانیم کسی را بکشیم؟
7- ما قبلا یک کاریهایی قبول داریم کردیم. اما از آنجا که هر کاری کردیم؛ اثر نکرده؛ لهذا تصمیم داریم کارهای جدید کنیم. اما به عقلمان نمی رسد دیگر باید چه کار کنیم؟
8- نخیر. اصلا هم این طور نیست. خیلی هم به عقلمان می رسد. مثلا قبلا از باطوم استفاده کردیم. حالا از دست بیل می خواهیم استفاده میکنیم. قبلا از ون برای بازداشت استفاده میکردیم. حالا از نفربر. قبلا از شیشه نوشابه استفاده کردیم؛ حالا از نوشابه خانواده. قبلا از کلت؛ حالا از آرپیجی. قبلا از گاز اشک آور؛ حالا از بمب شیمیایی. همین است که هست. ما وقتی عصبانی بشویم؛ اینطوری می شویم. رهبر معظم هم نمی تواند جلویمان را بگیرد.
9- آقاجان. اصلا چرا لقمه را دور سرمان بگردانیم؟ من پیشنهاد می کنم تهران را بمباران کنیم. بعدش عمرا اگر کسی بتواند بیاید تظاهرات. نه؟
10- من حالم خوب نیست. تو را خدا اصلا کسی نیاید راهیمایی. باشد؟
خلاصه هنوز سرگردانیم که منظورم سرتیپ دلاور چی بوده؟
"جنبش سبز جنازه ای بیش نیست. و اینبار مثل دفعه های قبل نیست که با آنها مدارا کنیم. بلکه دیگر با شدت با آنها برخورد می کنیم."
برای همین مدتی است نشسته ایم و فکر می کنیم. که شود آیا که من هم بفهمم حرفهای ایشان را؟ ابتدا گزینه های مختلفی برای این جملات سراسر نور و امید به ذهنمان رسید. اما هنوز انتخابی نکرده ایم.
گزینه شماره 1- منظور سرتیپ پاسدار این بوده است که دفعه های قبل ما به اندازه کافی پاسداران ولایتمداری نبوده ایم و با فتنه گران وابسته رنگی بی همه چیز، به اندازه کافی برخورد نکردیم. اما دیگر آن ممه را لولو خورد. از این به بعد وضع فرق می کند.
2- دفعه های قبل فتنه گران به اندازه کافی فتنه گر نبودند. اما بعد از بیانات اخیر مقام معظم رهبری، فهمیدیم که آنها خیلی فتنه گر هستند. برای همین تکلیف خودمان را دانستیم. دیگر اوضاع فرق می کند.
3- ما قبلا هم به اندازه کافی برخورد کردیم. اما چون کافی نبود و نتوانسته بود فتنه را جمع کند؛ لکن شکسته نفسی کرده ایم و گفته ایم خودمان کوتاهی کرده ایم.
4- ما اگرچه به اندازه کافی دفعه های قبل برخورد کردیم؛ اما شلیک هایی که گفتیم بکنیم؛ بصورت مخفیانه بود. مثلا گفتیم با کُلت شلیک بکنند. کسانی هم که شلیک می کنند لباس شخصی داشته باشند. تا بعدا مسوولیتش را برعهده نگیریم. اما این بار می خواهیم رسما تانک به خیابان بیاوریم. و از آنجا که نمی توان گفت تانک را لباس شخصی های حزب الله شخصا و خودسرانه به خیابان آورده اند؛ مجبوریم دیگر با همه یال و کوپالمان به میدان بیاییم.
5- ما قبلا فکر می کردیم اگر مردم را به رگبار ببندیم؛ شبیه ارتش شاهی می شویم و فاجعه 17شهریور. اما حالا فهمیدیم شاه و اینها را ولِش. باید الان را چسبید. پس با صدای بلند مثل بارباپاپا فریاد می کشیم: سرتیپ همدانی عوض میشود.
6- همه اینها افسانه ای بیش نیست. ما قبلا اصلا هیچ کاری با معترضین نکرده بودیم. اگر هم کسی کشته شده است، کار خودشان بوده که خواسته اند نظام مقدس را بدنام کند. ما قلب مان مثل گنجشک می ماند. مگر می توانیم کسی را بکشیم؟
7- ما قبلا یک کاریهایی قبول داریم کردیم. اما از آنجا که هر کاری کردیم؛ اثر نکرده؛ لهذا تصمیم داریم کارهای جدید کنیم. اما به عقلمان نمی رسد دیگر باید چه کار کنیم؟
8- نخیر. اصلا هم این طور نیست. خیلی هم به عقلمان می رسد. مثلا قبلا از باطوم استفاده کردیم. حالا از دست بیل می خواهیم استفاده میکنیم. قبلا از ون برای بازداشت استفاده میکردیم. حالا از نفربر. قبلا از شیشه نوشابه استفاده کردیم؛ حالا از نوشابه خانواده. قبلا از کلت؛ حالا از آرپیجی. قبلا از گاز اشک آور؛ حالا از بمب شیمیایی. همین است که هست. ما وقتی عصبانی بشویم؛ اینطوری می شویم. رهبر معظم هم نمی تواند جلویمان را بگیرد.
9- آقاجان. اصلا چرا لقمه را دور سرمان بگردانیم؟ من پیشنهاد می کنم تهران را بمباران کنیم. بعدش عمرا اگر کسی بتواند بیاید تظاهرات. نه؟
10- من حالم خوب نیست. تو را خدا اصلا کسی نیاید راهیمایی. باشد؟
خلاصه هنوز سرگردانیم که منظورم سرتیپ دلاور چی بوده؟
هرچی فکر می کنیم نمی فهمیم به جان عزیزمان!
چرا اینطوری نگاه می کنید؟ مگر خودتان فهمیده اید ایشان چه گفته اند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر