در پی فراخوان محمد نوریزاد برای نامه نوشتن به رهبر، رادیو اگر نامهای به این نحو انتشار داد:
بنام خدا
حضرت آیه الله العظمی مقام معظم رهبری!
راستش را بخواهید با هیچ حرفی با شما نداریم. مدتهاست که نداریم. از آن روز که رزمایش شجاعانه شما را در سی خرداد مشاهد کردیم؛ فهمیدم دیگر هیچ حرفی با شما نداریم. وقتی فریبکاری شما را در روز قبلش در آن خطبههای عجیب و غریب دیدیم؛ به این حرف نداشتنمان گمان برده بودیم. و وقتی اخبار کهریزکهای فرزندان شما از سوی خود شما هم تایید شد؛ به این نداشتن هیچ حرفی با شما اطمینان حاصل کردیم.
رهبرا! عظیم الشانا! بزرگا!
اگر نبود فراخوان این نوریزاد؛ ما هم با شما حرفی نمیزدیم. الان هم میخواهیم به همین نوریزاد و نوریزادها ثابت کنیم دوران حرف زدن با شما به پایان رسیده. و مدتهاست دوران دیگری آغاز شده. به وقتش بادهای طوفانی آن را همه خواهیم دید. زمانی که راهی برای بازگشت وجود ندارد.
معظما!
تنها حرفی که شاید بتوانم در این روزهای پایانی شما بزنم؛ این است که نیمنگاهی داشته باشید به سرنوشت دیکتاتورهایی مانند خودتان. به کسانی که عاشق رزمایش برگزار کردن در برابر مردمان خودشان بودند. کسانیکه منفور مردم بودند. و پایان ذلیلانهای که داشتند؛ دل هر بینندهای را حتی غمگین میکرد. نگاه کنید به پایان مُعمر؛ صدام؛ حسنی؛ بشار... و سیّدعلی!
ای مقام عظما!
شما هم مانند همه فراعنه؛ عشق این را دارید که بزرگ یاد شوید. و هر چه القاب و عناوین ِ«گنده» بود؛ برای خودتان در آرشیو جمع کردهاید. اما شگفت که هر چه در این روش اصرار میکنید؛ در نزد مردم، کوچکتر یاد میشوید. نگاه کنید به همین دو سه سالی که شما رسما همه چیز و همه کس را در مشت خود گرفتهاید؛ مردم شما را با سخیفترین و توهینآمیزترین عناوین یاد میکنند. و هر چه شما میخواهید خودتان را جدیتر نمایش دهید؛ مردم رودهبُرتر میشوند. و هر آنگاه که خودتان را فرعون ِفراعنه همه دنیا میخوانید؛ مردم چونان مورچهای زیر پای فکر و خیال خودشان؛ لهتان میکنند! نگاه کنید حجم کاریکاتورها و شوخیهای رکیک و اهانتهای فروریخته بر سر شما دراین مدت اخیر؛ چند برابر بوده نسبت به دیگر رقبای دیکتاتورتان در دنیا!
راستی فکر کردهاید چرا قرآن آمده تا ما رسم بندگی بیاموزیم؟ اما شما هر لحظه که میگذرد گویی درسی جدید از فرعون بودن یاد میگیرید. هر لحظه متملقین فاسد شما؛ شما را با عناوین تازهای خطاب میکنند. و فرهنگ شیرین فارسی عن قریب است که با کمبود لغت برای «گندگی» شما روبرو شود! راستی چرا شما این قدر به گنده بودن علاقمندید؟ با این که خیلی کوچکید.
عظیم الشانا!
فکر نمیکنید همه کسانیکه شما را با عناوینی خطاب میکنند که لیاقت آن را ندارید؛ در اندرون خودشان دارند شما را مسخره میکنند؟ مانند خود ما در اینجا؟!
برزگوارا! قدرتمندا! عظیما!
راستش را بخواهید ما هم گاهی به دلمان می افتد به لشگر اطرافیان شما بپیوندیم و از این نمد برای خودمان کلاهی ببافیم. اما چند لحظهای نمی گذرد که یادمان میافتد روزهای پایانی شما خیلی نزدیک است. و چند دلار برای خودمان جمع کردن؛ به آن مرگ و نابودی شدیدی که در انتظارمان است ؛ نمیارزد. و زود منصرف میشویم. راستش را بخواهید خیلی احمقانه است با یک مهره سوخته همچون شما؛ وارد قمار شویم. اصلا حرمت هم دارد!
عالیمقاما!
ما مثلا به شما چه بگوییم؟ معلوم نیست این نوریزاد اصلا از این کارش چه هدفی داشته است! راستش را بگوییم به نظر ما بهتر بود شما نامهای به این نوریزاد مینوشتید و در آن همه حرفهایتان را میزدید! به نظر ما بهتر بود اینها را می نوشتید:
«نوریزاد عزیزم! سلام! حالت خوب است؟ ما همه قرصهایمان را خوردهایم و این ولایتی هم دو تا آمپول مَشتی بهمان زده است که بدجوری هوایی مان کرده!... به هر حال!... عزیزکم!... این نامه ها چی است برای ما می نویسی؟ مگر خودت پدر و برادر نداری؟... ضمنا ما اصلا حال خواندن نداریم! تو هم یک فکری به حال خودت بکن که هنوز به موجود پَستی چون ما علاقه داری!... خاک بر سر بی مقدارت!»
معظما!
قول میدهید این نامه را همین امروز بنویسید؟... قول؟
ما هم هدفی از نوشتن این نامه نداشتیم الا گرفتن همین قول!
پس دیگر خیالمان راحت باشد این نوریزاد دیگر به کسی چون شما نامه نمینویسد؟
فدای آن عمامه بلندمرتبهتان!
امضا: رادیو اگر