پیروزی



بنام خدا

گاهی انسان در زندگی، به شرایطی می رسد که وابستگی به یک نقطه عالی را با بند بند وجودش حس می کند. و همه وجودش آن نقطه را احساس می کند. در همین شرایط است که می فهمید برای رسیدن به پیروزی، یا کمال یا نجات و یا خوشبختی، باید چه کند.

آن نقطه همان خداست. هر گونه که توضیحش دهیم. و هر عنوانی که برایش بگذاریم. اما هست. و کاملا هم مفهوم است.

اما سخن این نیست. بلکه سخن اصلی آن است برای رسیدن به آن باید چه کرد. و همین لحظه هاست که به انسان بدون هیچ مقدمه ای می آموزد باید چه کند. چگونه این راه را باید رفت.

باید رفت و نه آنکه از آن راه حرف زد. آن راه اصلا حرف زدنی نیست. رفتتی است. در این لحظات انسان با تمامی ذرات وجودش حس می کند باید چگونه باشد تا خود پیروزی ها به سوی او بیاید.

رمزی در کار است. و این رمز همان رمز همیشه گفته شده است. همان تقوا. همان ورع. همان تزکیه نفس. همان ها که قرنها پیش در قرآن گفته شده. و خیلی هنوز آن گفته شده را نمی فهمند.

و انسان در چنین لحظاتی، بدون شنیندن آن گفته ها، می تواند تمام این رموز را نه با ذهنش، که با وجودش درک کند.

پیروزی نزدیک است، در هر میدانی که بخواهیم. و اگر این میدان، راه خود خدا باشد؛ چه نیکو. که :

و ما النصر الا من عند الله العزیز الحکیم.





۱ نظر:

ناشناس گفت...

خدا همیشه با ماست... ولی کو چشمی که ببینه... حتی بعضی وقتها تو شکر چیزهایی که به ما داده تنبلی میکنیم... یکیش خود من.... من خیلی آدم معتقدی نیستم... نسبت به هیچی... البته ته قلبم یه کورسویی هست... ولی عاشقی هستم که به حرف معشوقش گوش نمیده... با اینحال حرف زدن از اون همیشه برام لذت بخشه...

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز