مرده‌هایی که از زنده‌ها بیشتر رعب در دل ظالمان می‌اندازند

آیا میدانید حضور بر سر مزار ندا آقا سلطان با بازداشت و تحقیر همراه است؟

 

 در همین رابطه گزارشگر هرانا با عسل اسماعیل‌زاده به گفتگو نشسته است که متن آن در پی می آید:

 

لطفا پیش از هر چیز در خصوص فعالیت‌های خود توضیح دهید و چه شد که روانه اوین شدید؟

 

من از سال ۷۶ در ستادهای انتخاباتی فعالیت می‌کردم. برای تبلیغات دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری نیز مسئول روابط عمومی ستاد مهندس میرحسین موسوی بودم. بعد از۲۲ خرداد و نتیجه بحث برانگیز انتخابات همواره معتقد بوده و هستم که در شمارش آرا تقلب شده است. شب اول اسفند۸۹ از سوی وزارت اطلاعات احضار شدم که بنا به دلایلی از معرفی خود به اطلاعات امتناع ورزیدم تا اینکه روز یازدهم اردیبهشت ۹۰ در حالیکه به همراه ۲نفر از دوستانم برای تفریح به کاخ سعدآباد رفته بودم به وسیله نیروهای امنیتی که حکم بازداشت مرا به همراه داشتند بازداشت شدم و از همانجا به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شدم و تحت بازجویی قرار کرفتم. مدت ۳۱ روز در سلول انفرادی بند۲۰۹بودم. یازدهم خرداد۹۰ با قرار وثیقه یکصد میلیون تومانی به طور موقت آزاد شدم.

 

بر اساس چه اتهامی مورد محاکمه قرار گرفتید و در ‌‌نهایت چه حکمی در خصوص شما صادر شد؟

 

اتهاماتی از قبیل تجمع و تبانی-تبلیغ علیه نظام-تشویش اذهان عمومی و توهین به رئیس جمهور به من تفهیم شده است ولی هنوز محاکمه نشدم.

 

در حال حاضر چگونه در خارج از زندان بسر می‌برید؟

 

همانطور که قبلا توضیح دادم به طور موقت با قرار وثیقه یکصدمیلیون تومانی و توقیف سند منزل مسکونیمان آزاد هستم.

 

خانم اسماعیل‌زاده شما به همراه پیمان عارف و یک تن دیگر از فعالین سیاسی در بهشت زهرا تهران بازداشت شدید، لطفا در خصوص چگونگی این بازداشت توضیح دهید؟

 

روز هشتم آبانماه به همراه آقای پیمان عارف و آقای شرر کنور تبریزی برای شرکت در مراسم اولین سالگرد وفات مادر آرش صادقی که از دانشجویان محبوس در زندان اوین می‌باشد راهی بهشت زهرا شدیم. پس از قرائت فاتحه بر مزار ایشان سوار ماشین شدیم و بدون هیچ برنامه ریزی قبلی به اتفاق تصمیم گرفتیم تا به قطعه ۲۵۷ بهشت زهرا برویم تا فاتحه‌ای هم برای شهدای سبزمان بخوانیم. حدود دو یا سه دقیقه سر مزار شهید ندا آقاسلطان نشستیم که متوجه حضور دو نفر از نیروهای لباس شخصی در قطعه ۲۵۷ شدیم که بوسیله بی‌سیم درحال گزارش بود. با توجه به برودت هوا و برای اینکه این دوستان هم بیشتر از این حساس نشوند تصمیم گرفتیم قطعه ۲۵۷ را ترک کنیم و به سمت ماشین پیمان حرکت کردیم.

 

به محض اینکه پیمان ماشین را روشن کرد و قصد حرکت داشت دو نفر لباس شخصی‌ها به سمت ما آمدند و به زور و تهدید اسلحه می‌خواستند درب ماشین را باز کنند که پیمان مجبور شد خودرو را متوقف کند. از ما خواستند که از ماشین پیاده شویم وقتی در مورد علت رفتارشان سؤال کردیم اضحار داشتند که بعدا «همه چیز مشخص خواهد شد.

 

بنا به درخواست مأمورین لباس شخصی سه نفر مأمور نیروی انتظامی در محل حاضر شده و ما را به کلانتری حرم مطهر واقع در بهشت زهرا منتقل کردند.

 

مأمورین کلانتری مدارک شناساییمان و همینطور خودرو شخصی پیمان عارف را توقیف کردند. و پس از حدود نیم ساعت ما سه نفر را به پایگاه نهم پلیس امنیت شهر ری تحویل دادند. به محض ورودمان به پایگاه نهم از سوی فردی لباس شخصی که ادبیات بسیار سخیفی داشت و به نظر من تعادل روانی هم نداشت مورد بازجویی قرار گرفتیم. این فرد طی مراحل بازجویی بار‌ها به ما توهین کرد و حتی یکبار من را تهدید کرد که جوری دهانم را خواهد بست که هرگز نتوانم تا آخر عمرم دهانم را باز کنم و به سمت من حمله کرد که با وساطت پیمان عارف جان سالم به در بردم.

 

پس از سؤال و جواب‌های سطحی و بی‌موردی که از ما شد بلافاصله وسایلمان را گرفتند. من را به بازداشتگاه خانم‌ها و پیمان و شرر را به بازداشتگاه آقایان منتقل کردند. بازداشتگاه پایگاه نهم پلیس امنیت شهر ری اتاقی بود حدود ۱۵م‌تر که هیچ منبع نوری نداشت بسیار تاریک-کثیف و متعفن که سرویس بهداشتی آن فاقد شلنگ دستشوئی و هر گونه صابون یا مواد شوینده و ضدعفونی کننده دیگر بود. متهمین این بازداشتگاه دارای جرائمی چون روسپیگری-سرقت-شرب خمر و… بودند. تا حدود ساعت ۶بعد از ظهر داخل بازداشتگاه بودیم که تصمیم گرفتند ما را به اطلاعات شهر ری تحویل بدهند.

 

اطلاعات شهر ری از تحویل گرفتن ما امتناع ورزید و دوباره ما سه نفر را به بازداشتگاه برگرداندند. حدود ساعت ٢بعد از نیمه شب ما را به دفتر افسر نگهبان بردند. افسر نگهبان به من گفت که پدرو مادرت برای پیگیری وضعیت به پایگاه آمده بودند که البته مانع ملاقات من با خانواده‌ام شده بودند ولی غذاهایی را که برایمان خریداره کرده بودند به ما تحویل دادند. لازم به ذکر است که من و دوستانم تا اون ساعت غذا نخورده بودیم و هیچ غذایی به ما نداده بودند.

 

بعد از صرف غذایی که پدرم خریداری کرده بود دوباره هر سه نفر را به بازداشتگاه بردند. شب خیلی سختی را گذراندیم تا اینکه صبح فردا به طرز تحقیرآمیزی دستبند به دستانمان بستند و هر سه نفرمان را به دادسرای شهر بردند. بازپرس دادسرای شهر ری با دیدن پرونده ما خودش را برای رسیدگی به این پرونده رد صلاحیت کرد و ما را به دادسرای اوین منتقل کردند.

 

وقتی به اوین رسیدیم خیلی خوشحال بودیم. من شخصا حاضر بودم یک سال در اوین محبوس باشم ولی حتی یک شب دیگر را هم در بازداشتگاه پایگاه نهم پلیس امنیت نگذرانم. در دادسرای اوین شعبه ششم بازپرسی مسئولیت رسیدگی به پرونده ما را به عهده گرفت. بازپرس سؤالاتی را در خصوص ماجرای روز گذشته از ما پرسید که هر سه نفر صادقانه به همه سؤالات پاسخ دادیم واقعا «چیزی برای پنهان کردن وجود نداشت و در قوانین ایران هم جرمی با عنوان فاتحه خواندن تعریف نشده است.

 

آیا شما نیز به همراه پیمان عارف به دادسرای اوین احضار شدید و در آنجا چه گذشت؟

 

با دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای اوین قرار شد با قرار التزام نگه داشتن مدارک شناسائیمان تا صبح فردا آزاد باشیم به شرط اینکه از شهر خارج نشویم و در دسترس باشیم.

 

صبح روز سه شنبه دهم آبان ماه هر سه نفر به همراه وکلایمان جلوی درب دادسرای اوین حاضر شدیم و به محض رسیدن مأمور پلیس امنیت شهر ری وارد دادسرای اوین شدیم که البته از ورود وکلایمان ممانعت به عمل آوردند.

 

بازپرسی شعبه ششم ابتدا از شرور کنور تبریزی خواست که وارد اتاق بازپرسی شود بعد از چند دقیقه شرر از اتاق خارج شد و به من گفتند که به اتاق بازپرسی بروم. بازپرس پرونده اتهام تبلیغ علیه نظام را به من تفهیم کرد. که با اعتراض شدید من روبرو شد. به بازپرس گفتم همواره در دین ما به فاتحه خواندن برای اهل قبور سفارش شده است و چطور می‌تواند این کار ما تبلیغ علیه نظام باشد و گفتم این اتهام را نمی‌پذیرم. بازپرس تمام اظهارات من را نوشت امضا کردم و گفت لطفا «بیرون منتظر باش. پیش دوستانم در دادسرا نشستم. پیمان به من گفت ممکنه من را آزاد نکنن اگر نگهم داشتند بدون که این قضیه هیچ ربطی به این پرونده فاتحه خوانی ندارد و مربوط به کینه‌ای است که بعد از مصاحبه‌هایش در خصوص ماجرای شلاق خوردنش ایجاد شده است می‌باشد.

 

بعد از چند دقیقه پیمان را صدا زدند که وارد اتاق بازپرسی شود. بازپرسی پیمان خیلی طولانی شد. از مأمور پلیس امنیت خواستند تا به همراه من و شرر طبقه پائین دادسرا منتظر باشیم. راستش دیگه مطمئن شدم که پیمان قراره به زندان منتقل بشه… حدود ساعت ٢بعد ازظهر بدون اینکه هیچ حکمی کتبا» یا شفا‌ها «به ما ابلاغ شود به مأمور پلیس امنیت گفتن که من و شرر آزادیم که برویم ولی پیمان را به زندان اوین منتقل کردند. مأمور پلیس امنیت به من گفت که برای تحویل گرفتن وسایلمان باید به پایگاه نهم پلیس امنیت شهر ری مراجعه کنیم. بعد از ظهر‌‌ همان روز به پلیس امنیت شهر ری مراجعه کردم و ضمن تحویل گرفتن وسایلم در مورد نتیجه دادرسی سؤال کردم که مأمور پلیس امنیت جواب داد که من همچنان با قرار التزام می‌توانم آزاد باشم. برای شرر کنور تبریزی منع تعقیب صادر شده است و برای پیمان عارف هم قرار بیست میلیون وثیقه صادر شده است.

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز