چهارشنبه سید محمد علی ابطحی بی لباس به دیدارم آمد، فکر بد نکنید، منظور لباس روحانیت است!
به شوخی به او گفتم: " سید اینها خلع لباست نکردند، خودت خود را خلع لباس کردی!؟
گفت: " این طور کمتر می شناسند و راحتترم"
حرف های زیادی زدیم، از سیاست، ادب، وبلاگ نویسی، رمان نویسی، طنز، زندان، انفرادی، اعدام
و غیره و ذالک که در این مختصر نگنجد، خاطراتش از زندان شنیدنی بود و صد البته خواندنی!
خصوصاً ایامی که زیر تیغ بوده است، تشکیل محکمه در اوین و حکم اعدام و ماجرای لذت بخش
اصابت سرش به تلفن همگانی و خون آمدن وماجراهای پس از آن شنیدنی است! ..... شاید روزی
بنویسد، من آماده انتشار کتابش هستم، اگر بگذارند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر