مصاحبه با علی یونسی

علی یونسی، این روزها در طبقه سوم مرکز استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام مستقر است. این گفت‌وگو در دفتر علی یونسی انجام شد .

 

‌ترورهای دهه ۶۰ در فضای سیاسی- اجتماعی ایران آن زمان چه تاثیری داشت و آثار و تبعات آن ترور‌ها چه بود؟

 

برای توضیح آن دوران و شرایط به وجود آمده که منجر به ترور‌های دهه ۶۰ شد باید نخست به دهه ۵۰ برگشت و شرایطی را که منجر به پیروزی انقلاب شد را اجمالا مورد بررسی قرار داد. دهه ۵۰ دوران مخصوصی هم برای رژیم شاه و هم برای مخالفان رژیم شاه بود. دهه ۵۰ تسلط بی‌چون و چرای حاکمیت بر تمامی امور بود و شاه در اوج اقتدار خود قرار داشت. تقریبا تمامی مخالفان خود را از صحنه خارج کرده و شکست داده بود. در آن دوران مخالفان یا در زندان گرفتار شده، یا وادار به سکوت شده، یا از کشور متواری شده بودند. از نظر شاه امنیت کاملا برقرار بود و مخالفی با حکومت او وجود نداشت. در دهه ۵۰ به دلیل برخورداری از پول نفت، طرفداران زیادی در خارج از کشور برای خود به وجود آورد و بر این گمان بود که در داخل کشور و خارج آن مشکلی وجود ندارد و شاه افتخار می‌کرد که ایران جزیره امن است، در حالی‌که کشور در واقع دچار بحران بود و هر روز بر تعداد ناراضیان اضافه می‌شد. در آن زمان مخالفان شاه به دو گروه تقسیم می‌شدند، گروهی که اعتقاد به مبارزات مسلحانه و تروریستی داشتند و گروه دیگر که عملیات تروریستی را قبول نداشتند و معتقد به مبارزه مدنی بودند اما تقریبا همه مخالفان مسلح رژیم شاه در آن برهه شکست خورده بودند.

 

‌موافقان و مخالفان مسلح رژیم شاه دقیقا چه گروه‌هایی بودند؟

 

گروه‌های مسلح عمدتا مجاهدین خلق و فداییان خلق بودند، البته گروه‌های مسلح دیگری نیز بودند اما دو گروه مذکور نقش اصلی را داشتند که با حمله نیروهای امنیتی کاملا زمین‌گیر شده بودند و هیچ‌ کاری نمی‌توانستند انجام دهند. بنابراین در دهه ۵۰ هم دهه شکست کامل گروه‌های مخالف شاه و دهه حاکمیت مطلق استبداد رژیم بود و انقلاب اسلامی در زمانی آغاز شد که اوج یاس مخالفان رژیم شاه و اوج اقتدار و امیدواری رژیم شاه بود. پیش از سال‌های ۵۷-۵۶ هیچ‌کس گمان نمی‌برد که انقلابی مردمی، همه‌گیر و مذهبی به رهبری امام (ره) به پیروزی برسد. مبارزه مردمی و مسالمت‌جویانه امری نبود که گروه‌های سیاسی توان به راه انداختن آن را داشته باشند. بیشتر آنان معتقد بودند که سرانجام باید یا از راه کودتا یا جنگ مسلحانه یا دخالت خارجی می‌توان کاری کرد. گروه‌های شبه‌مارکسیستی یا شبه اسلامی مجاهدین خلق (مجاهدین خلق یک گروه نیمه مارکسیستی و نیمه اسلامی بود) عمدتا بر چنین اعتقادی بودند. یعنی معتقد بودند که تنها راه نجات جنگ مسلحانه است و زمانی که انقلاب شروع شد آنان اظهار می‌کردند که انقلاب به جایی نمی‌رسد. حتی وقتی هم از زندان آزاد شدند شدیدا می‌ترسیدند و گمان می‌کردند که این یک نمایش یا مانور از سوی حاکمیت و یک بازی است. البته دوران طولانی زندان نیز مغز آنان را منجمد کرده بود. گروه‌های مسلح دچار رکود و دگم‌اندیشی ایدئولوژیک شده بودند و فکر نمی‌کردند که راهی برای خروج از بن بست سیاسی وجود داشته باشد، بنابراین می‌گفتند که تمامی اینها بازی است تا اینکه انقلاب پیروز شد. پس از این مقطع گروه‌های تروریستی ضدشاه به دو بخش تقسیم شدند، یک اقلیت معدود به انقلاب پیوستند و اکثریتی مخالف با اینکه این اکثریت نقشی در پیروزی انقلاب نداشتند اما از مدعیان و طلبکاران اصلی انقلاب شدند.

 

‌یعنی چه طلبکار انقلاب شدند؟ آیا می‌خواستند در دولت نقش داشته باشند و به آنها پست سیاسی داده شود؟

 

از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب این گروه‌ها سهم‌خواهان اصلی بودند و بیشترین سهم را از انقلاب می‌خواستند. از این رو زمانی که نتوانستند به خواسته‌های خود برسند شروع به سنگ‌اندازی و مزاحمت و دادن شعارهای انحرافی یا تجزیه‌طلبی و دادن شعارهای خطرناک مانند انحلال ارتش کردند. مجاهدین هم شعار انحلال ارتش را سر می‌دادند و هم حاضر نبودند اسلحه‌هایشان را تحویل بدهند و به دلیل هرج و مرج روزهای اول انقلاب عمده انبارهای اسلحه به دست‌ مردم افتاده بود. در نتیجه مردم و انقلابیون مسلح بودند. از این رو امام (ره) از مردم خواستند که اسلحه‌هایشان را تحویل دهند و مردم اسلحه‌هایشان را تحویل دادند. مردم و بعضی از گروه‌ها هم سلاح‌هایشان را تحویل دادند اما مجاهدین خلق این کار را نکردند. انقلاب اسلامی نوپا بود و می‌بینید شخصیتی مثل مطهری که می‌توانیم بگوییم ایدئولوگ اصلی انقلاب اسلامی بود، هدف قرار گرفت. قبل از آن شهید عراقی را هدف قرار دادند و قبل از ایشان شهید قرنی را به شهادت رساندند. از همان روزهای نخست بعضی گروه‌های شبه‌اسلامی مثل فرقان یا کمونیستی مثل اشرف دهقان شروع کردند به ترور و بنابراین اقدامات تجزیه‌طلبانه یا اعمال تروریستی از همان فردای پیروزی انقلاب اسلامی توسط برخی از گروه‌های کمونیستی یا شبه‌اسلامی آغاز شد.

 

‌به گروه فرقان اشاره کردید. انگیزه‌های ترور در آن زمان بیشتر با نگاه مذهبی و ایدئولوژیک بود یا قدرت‌طلبانه و ضربه زدن به انقلاب؟

 

انگیزه‌ها فرق می‌کرد. اگر منصفانه بخواهیم بگوییم گروه فرقان یک گروه مذهبی اما انحرافی بود. حالا در مغز رهبر این گروه چه می‌گذشته را شاید نشود به راحتی قضاوت کرد. اما مجاهدین خلق، هدف سیاسی داشتند. تجزیه‌طلب‌ها هدف سیاسی داشتند، گروه‌هایی که در کردستان، در ترکمنستان و در بعضی از جاها دست به کارهای خرابکارانه می‌زدند، هدف سیاسی داشتند. البته مجاهدین خلق با تاخیر دست به اسلحه بردند ولی در همان وقت هم اسلحه جمع می‌کردند، هم تهدید می‌کردند و هم با گروه‌های تجزیه‌طلب همسو بودند.

 

‌چه شد که مجاهدین و گروهای دیگری که اشاره کردید پس از یک سال اول انقلاب به فعالیت‌های تروریستی رو‌آوردند؟

 

مجاهدین خلق از سال ۶۰ وارد فاز نظامی شدند، ولی تا پیش از آن بیشترین تخریب روحی و سیاسی متعلق به همین گروه بود. تقریبا همه کارها را مختل کرده بودند و اجازه نمی‌دادند که هیچ کاری صورت بگیرد. در مقابل هر کار مثبتی، شعار مخالف می‌دادند. به طور مثال مدت زیادی تلاش کردند که مرحوم آیت‌الله طالقانی را در مقابل امام (ره) قرار دهند که موفق نشدند، بعد که هم بنی‌صدر را جدا کردند، در حالی‌که اینها از اول دو طیف بودند. بنی‌صدر با مجاهدین خلق مخالف بود و مجاهدین نیز با بنی‌صدر مخالف بودند یعنی دو طیف مخالف هم بودند.

 

‌یعنی تمام راه‌ها را امتحان کردند و سپس به واکنش نظامی رسیدند؟

 

آنها همه راه‌های ضدانقلابی و کارشکنی را رفتند. مهم‌ترین مساله آن موقع خلق‌سلاح بود و باید سلاح‌هایشان را تحویل می‌دادند که تحویل ندادند. در آن زمان که همه چیز منتشر می‌شد آنها نامه‌ای را در روزنامه‌ها به امام نوشتند و از امام خواستند که آنان اجازه ملاقات بدهد، امام هم فرمودند اول شما سلاح‌هایتان را زمین بگذارید تا با شما ملاقات کنم، تا زمانی‌که شما می‌خواهید با اسلحه هدف‌تان را به کرسی بنشانید من با شما دیدار نمی‌کنم. شما اسلحه را زمین بگذارید من پیش شما می‌آیم.

 

مجاهدین خلق، فداییان خلق و حزب توده و همه گروه‌های سیاسی که در میدان رقابت کم آوردند به شیوه‌های تروریستی روآوردند و در رقابت سیاسی کم آوردند و چون در رقابت سیاسی کم می‌آوردند، حتی یک عده از آنها می‌گفتند که ما انتخابات نمی‌خواهیم و برگزاری انتخابات زود است.

 

‌پس می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که به اعتقاد شما چون آنها در فضای رقابت سیاسی به پیروزی نمی‌رسیدند دست به ترور و حرکت‌های خشونت‌آمیز می‌زدند؟

 

بله! کاملا درست است. گروه‌هایی که در میدان سیاسی نمی‌توانستند رقابت کنند و کم می‌آوردند به شیوه‌های ضداخلاقی، ضددموکراتیک و ضدانسانی روی آوردند. این شیوه ضدانسانی بین مذهبی‌ها نبود اما بعد‌ها بعضا به گروهک‌های اسلامی نیز سرایت کرد.

 

‌بحثی مطرح کردید مبنی بر اینکه اکثریت گروه‌های چپ و سازمانی که مخالف انقلاب بودند، هیچ نقشی در به ثمر نشستن انقلاب نداشتند. شاید همین دیدی که نسبت به آنها وجود داشت، سبب تندروی‌ها شد. به هر حال بسیاری از آنها از دهه ۴۰ مبارزه را شروع کرده بودند، زندان رفته بودند، شکنجه شده بودند. انقلاب یک مرتبه به پیروزی نرسید، یک پیش‌زمینه‌هایی داشت که مبارزه‌های این گروه‌ها در آن نقش داشت. همین دیدی که نسبت به آنها وجود داشت باعث نشد که یک مقدار به سمت تندروی و مخالفت بروند؟

 

دهه ۵۰ میدان آزمایش همه ایدئولوژی‌ها بود. بسیاری از روش‌هایی که گروه‌های مبارز طی کردند به نتیجه نرسید. امام خمینی و بعضی از رهبران انقلابی دنیا نیز پیش‌بینی می‌کردند که این روش‌ها به نتیجه نخواهد رسید. آنها می‌گفتند حکومتی اگر با زور از بین برود تبدیل به یک حکومت زور دیگر می‌شود، یعنی اگر قدرت شاه که یک حکومت دیکتاتور و استبدادی بود با زور سرنگون می‌شد حکومت زورگوی دیگری جایگزین آن می‌شد. نکته دوم آنکه بسیاری از گروه‌های مخالف شاه مثل مجاهدین خلق به شدت تحت تاثیر گروه‌های مارکسیستی قرار داشتند، هم در ایدئولوژی، هم در تاکتیک و در استراتژیک و هم در هدف سعی می‌کردند مانند آنان رفتار کنند. در درون مجاهدین خلق کسانی بودند که با این روش‌ها مخالف بودند ولی به دلیل مخالفت مورد تسویه قرار گرفتند و اتفاقا با تسویه خونین کنار گذاشته شدند و در نتیجه کودتای داخلی، گروه مجاهدین خلق در اختیار رجوی قرار گرفت. همه کسانی که در درون تشکیلات با مشی اتخاذ شده مخالف بودند به شیوه‌های بسیار خشنی از بین رفتند مانند شریف که یکی از بنیان‌گذاران مجاهدین خلق بود اما چون مخالف این شیوه بود به صورت وحشیانه‌ای او را سوزاندند و از بین بردند. تسویه‌های درون گروهی آنان همیشه خونین و خشن و وحشیانه بود، به همین دلیل نیز در درون زندان روحانیون و مذهبی‌ها از آنها جدا شدند و این سرآغاز جدایی و تفکیک بود و مرحوم شریعتی نیز مقالاتی در زندان در رد مارکسیست نوشت، عمدتا به این دلیل بود. به این ترتیب عملا مبارزان به دو گروه تقسیم شدند. گروه مجاهدین خلق که تمایل شدیدی به کمونیست‌ها داشتند و گروه مذهبی‌های مخالف شاه که این گروه دوم و روحانیون به دلیل اطلاعاتی که از گروه مجاهدین خلق داشتند نمی‌توانستند به آنها اعتماد کنند. ایشان انتظار داشتند که مجاهدین خلق، ماجراجویی‌های داخل زندان را کنار بگذارند و با گروه‌های انقلابی تعامل و همکاری کنند و در مقابل موج عظیم انقلاب نایستند. اما آنان در مقابل انقلاب ایستادند و سرشاخ شدن با انقلاب قطعا نتیجه‌اش شکست است. مجاهدین خلق علاوه بر انحرافات اساسی فهم درستی هم از شرایط داخلی کشور، انقلاب و مردم نداشتند وگرنه با مردم و انقلاب درنمی‌افتادند. به نظر من مجاهدین خلق خسارات غیرقابل جبرانی وارد کردند.

 

‌به اعتقاد شما این ضربه‌ها چه بود؟

 

به اعتقاد من منافقین چهار ضربه اساسی زدند. نخست اینکه آنان ملت ایران و انقلاب اسلامی را از شخصیت‌های بزرگ مانند شهید بهشتی، شهید مدنی، شهید صدوقی، رجایی، باهنر و ده‌ها شخصیت بزرگ انقلابی محروم کردند. ضربه دوم گمراه کردن هزاران جوان و نوجوان و هدر دادن نیرو و انرژی آنها است. یعنی یک بخش عظیمی از انرژی جوانان ما را که می‌توانست در خدمت ملت قرار بگیرد، هدر دادند. سوم رایج کردن و نهادینه کردن خشونت و تنگ‌نظری در کشور بود. اگر گاهی می‌بینید که در گوشه‌هایی از کشور اتفاق‌هایی مانند جریان کهریزک یا بعضی از مسایل در زندان‌ها رخ می‌دهد نتیجه و عکس‌العمل رفتار، خشونت و تنگ‌نظری بود که مجاهدین خلق از کمونیست‌ها گرفته و رواج دادند، این جنایت بزرگ‌تر از هر جنایت دیگری است. حتی می‌توان گفت حرکات تند گروه‌های تروریستی مانند القاعده نشات گرفته از مجاهدین خلق است.

 

‌گفته می‌شود که اگر به مجاهدین خلق اجازه راهپیمایی داده می‌شد و از سخت‌گیری بعضی از مقامات دادستانی جلوگیری به عمل می‌آمد، مجاهدین خلق دست به آن فاجعه نیز نمی‌زدند. مرحوم سحابی در مصاحبه‌‌ای به‌گونه‌ای تلویحا به آن اشاره کرده است. نظر شما چیست؟

 

این خیلی بی‌انصافی است. سال‌های ۵۹-۵۸ مجاهدین خلق و دیگر گروه‌ها همه‌جا و هر روز راهپیمایی به راه می‌انداختند. شما به آرشیو روزنامه‌ آن سال‌ها مراجعه کنید. اگر عناصر متخلف و مجرمی از آنان دستگیر می‌شدند در زندان طرف مذاکره و مشورت قرار می‌گرفتند. حتی با گروه‌های تروریست مثل فرقان و اشرف دهقان. نخستین ترور را گروه فرقان انجام داد و تا آن زمان نیز هیچ برخوردی با آنان صورت نگرفته بود. همان زمان چه دادستانی و گروه‌های دیگر کوچک‌ترین تندروی در مقابل آنها انجام ندادند، بلکه با این گروه‌ها مذاکره می‌کردند. حتی در زندان نیز با این افراد مذاکره و بحث می‌کردند. در آن زمان همه سعی و تلاش بر این بود که به آنها تفهیم شود که راه اعمال قدرت و زور غلط است. در آن زمان ما هنوز قانون اساسی و مجلس نداشتیم و هنوز جمهوری اسلامی شکل نگرفته بود و انقلاب اسلامی هنوز توسط مردم به صورت داوطلب اداره می‌شد. خیلی از این مسوولان آن زمان اسلحه به دوش داشتند و امنیت را برقرار می‌کردند یا آذوقه به مردم می‌رساندند. در شرایطی که دوران انتقال و گذر بود توقع این بود که این گروه‌ها بیایند و همکاری کنند و امنیت برقرار کنند، نه اینکه خود شرایط را ناامن کنند. دولت موقت دولتی بود که غالبا از این گروه‌ها حمایت می‌کرد، ولی همین گروه‌ها مدام علیه آن دولت کارشکنی می‌کردند، حادثه کردستان در زمان دولت موقت بود، حادثه گنبد در همان دوران بود، این ترورها در زمان دولت موقت بود. یعنی در آن دوره توقعی که از این گروه‌ها بود، این بود که همکاری کنند، راهنمایی کنند و اطلاعاتی که داشتند را در اختیار دولت قرار دهند ولی همان دولتی که اینها را قبول داشت، آنها دولت را قبول نداشتند و بیشترین توهین‌ها را به دولت می‌کردند، می‌‌گفتند دولت آمریکایی و لیبرال است و همکاری نمی‌کردند.

 

‌پس تندروی را قبول ندارید؟

 

تندروی‌ها اول از ناحیه گروهک‌ها شروع شد.

 

‌یعنی تا ۶۱-۶۰ تندروی از این طرف نداشتیم؟

 

تندروی‌ها نخست از جانب گروه‌های مخالف بود و سپس هم بعضا به دولت‌ها سرایت کرد. یعنی عمل تند آنها موجب عکس‌العمل تند شد. یک خاطره‌ای از مرحوم بهشتی می‌خواهم بگویم. آن موقع ایشان رییس دیوان عالی کشور بودند. بیشترین اهانت و تندروی‌ها نسبت به آیت‌الله بهشتی به‌خصوص از جانب مجاهدین خلق بود. هر گوشه مملکت را نگاه می‌کردید یا شعار اهانت‌آمیز به شهید بهشتی نوشته بودند یا مرگ بر بهشتی را در همه جا راه انداخته بودند. در حالی که قدرت قضایی در دست بهشتی بود ولی با یک نفر از آنها برخورد نمی‌کرد، ایشان با آنان رفتار مسالمت‌آمیز و اخلاقی داشتند و همه آنان را به مناظره و مذاکره دعوت می‌کردند. سال ۶۰ یک روز برای ارایه یک گزارش قضایی به مرحوم بهشتی به کاخ دادگستری رفتم، کاخ دادگستری توسط هواداران مجاهدین خلق محاصره شده و با صدای بلند مرگ بر بهشتی می‌گفتند و همه منطقه را گرفته بودند. می‌خواستم وارد کاخ دادگستری شوم، نتوانستم من از یک راه فرعی وارد کاخ دادگستری شدم، دیدم ایشان خونسرد کارشان را انجام می‌دهند. آن همه سر و صدایی که بیرون بود، کوچک‌ترین تاثیری در ایشان نداشت ولی من خیلی ناراحت شده بودم. آقای بهشتی همیشه با خنده و روی باز با همه ملاقات می‌کرد. مرحوم بهشتی مثل همیشه و بی‌توجه به شعارهای اهانت‌آمیز مجاهدین خلق با من با روی باز و تبسم ملاقات کرد.

 

‌شما به عنوان یکی از افرادی که با دکتر بهشتی رفت و آمد داشتید چه ویژگی‌های دیگری را برای ایشان متصورید؟

 

آیت‌الله دکتر بهشتی حقیقتا عالم به زمان بود، عالم به زمان کسی است که فریب نمی‌خورد. اگر دانشمندی زمان خودش را نشناسد، حتما متاثر از حوادث می‌شود. موثر نیست ولی اثرپذیر است. خیلی از دانشمندان هستند که نمی‌دانند در چه شرایطی هستند، حوادث بر آنها اثر می‌گذارد و آلت دست قرار می‌گیرند اما اگر چنانچه دانشمندی زمان‌شناس باشد آلت دست قرار نمی‌گیرد بلکه نقش‌گذار و تاثیرگذار در حوادث است نه تاثیرپذیر. دکتر بهشتی حقیقتا چنین شخصیتی بود. هم در علوم حوزوی صاحب‌نظر و مجتهد و هم در علوم دانشگاهی صاحب‌نظر بود و دنیا را می‌شناخت، ایران را می‌شناخت، مردم را می‌شناخت، فضای دینی کشور را می‌شناخت، فضای روشنفکری را می‌شناخت، مکاتب فکری دنیا را می‌شناخت و گروه‌های سیاسی را می‌شناخت. امام خمینی(ره) تعبیری نسبت به بهشتی داشت که برای هیچ شخصیت دیگری به کار نبرده است که بهشتی یک ملت بود. بهشتی جهانی و فرازمانی می‌اندیشید و در عین صلابت و دفاع از اصول خود مقابل دوست و دشمن هرگز از جاده انصاف و عدالت ذره‌ای منحرف نمی‌شد. دکتر بهشتی در اندیشه و عمل به جذب حداکثری و دفع حداقلی پایبند و ملتزم بود. از حقوق مخالفان خود دفاع می‌کرد.

 

دکتر بهشتی در مدرسه حقانی هم فعالیت‌هایی داشتند و نقش‌آفرینی کردند. شما در مدرسه حقانی حضور داشتید؟

 

بله! اوایل دهه ۵۰ ما جمعی از طلاب که تحت تربیت عالی ایشان بودیم بحث چالش‌برانگیزی با ایشان داشتیم. در مدرسه حقانی هم باید علوم حوزوی را می‌خواندیم و هم علوم غیرحوزوی را که این خیلی سنگین بود. برداشتن این همه بار، خیلی سنگین بود. با ایشان کلنجار می‌رفتیم. در همان موقع هم این بحث بود که این همه درس خواندن چه فایده‌ای دارد، به هر حال ما باید برویم اسلحه بگیریم و با شاه بجنگیم. این بحث را چند نفر مطرح کردند و خود من هم جزو کسانی بودم که این ایده را مطرح کردم. ایشان فرمودند که حالا اگر چنانچه شاه شکست خورد یا مرد یا خود شاه حکومت را دودستی تقدیم کرد، شما می‌خواهید چگونه کشور را اداره کنید. شما طرح اداره کشورتان چطور است؟ اقتصاد اسلامی را شما مطالعه کرده‌اید؟ نظام بانکداری بدون ربای شما به چه صورت باید باشد؟ و ده‌ها سوالی که آن موقع جوابی برای آن نداشتیم ولی مرحوم آیت‌الله بهشتی برای همه آن سوال‌ها، خود جواب داشت. مدرسه‌ای را آنجا زیرنظر داشت که مدیریت مستقیم آن توسط شهید قدوسی و مدیریت عالی توسط مرحوم بهشتی بود. مدرسه حقانی مدرسه پیشرویی بود و به همین دلیل محور توجه قرار گرفته بود. خیلی از روشنفکران به آنجا دل بسته بودند و خیلی‌ها مخالفت می‌کردند. ساواک هم خیلی حساس شده بود و مرتب می‌ریخت و اساتید و طلاب را دستگیر می‌کرد. هر چند وقت شبانه یورش می‌بردند و تمام اتاق‌ها را بازرسی می‌کردند، جزوه‌ها را می‌بردند و افراد را دستگیر می‌کردند. مدرسه حقانی در قم مظهر نوآوری و نواندیشی شده بود و افکار نو دنیای اسلامی در آنجا دیده می‌شد، در حالی که در حوزه معمولا مشغول کار خودشان هستند ولی اندیشه‌های جدیدی که در دنیای اسلامی، مصر و هر جای دنیا، کتاب‌هایی ترجمه می‌شد، حرف‌های نویی که گفته می‌شد سریع به آنجا منتقل می‌شد و مباحثی که در داخل ایران مطرح بود در آنجا هم بود. مخصوصا افکار مرحوم شریعتی و خیلی افراد دیگر زودتر از جاهای دیگر در آنجا مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گرفت.

 

مشی ایشان در مدرسه و خارج از آن، چه بود؟

 

مرحوم بهشتی حقیقتا شخصیت فرازمانی بودند و هم فرامکانی، یعنی خودش را منحصر به ایران نمی‌دانستند. اگرچه جهانی فکر می‌کرد اما ایرانی عمل می‌کرد. مرحوم بهشتی اسلام را به گونه‌ای تفسیر می‌کرد که گویا اسلام همین الان نازل شده است و اسلام را با ادبیات و شیوه‌ای مطرح می‌کرد که همه جذب می‌شدند. با حفظ صلابت و استواری به شدت سعه‌صدر داشت، یعنی حرف مخالف را کاملا گوش و به او حق می‌داد. پیش از آنکه گوینده باشد، شنونده بود و با هر کسی که مدعی بود، می‌نشست و بحث می‌کرد و احترامی که برای رقیبش قایل بود با دوست فرقی نمی‌کرد. مرحوم بهشتی شخصیت‌شان یک شخصیت دموکرات، آزادی‌خواه و آزاداندیش بود و در عمل به طرف مقابل آزادی می‌داد. بهشتی به اسلام به دور از خرافات و مردم‌سالاری حقیقتا معتقد بود و به آن عمل می‌کرد اگرچه به ضرر خودش بود. یعنی عدالت، آزادی و استقلال را که شعارهای اصلی ما بود مرحوم بهشتی به اینها پایبند بود حتی اگر به ضرر خودش تمام می‌شد؛ من فکر می‌کنم علت اصلی دشمنی مخالفان هم این بود. گروه‌های کمونیستی چندین دهه تبلیغ کرده بودند که اسلام و دین، افیون ملت‌هاست، اما یک روحانی با این زیبایی حرف می‌زند و زیبا می‌اندیشد و این همه جذاب است. بخشی هم حسادت بود که نمی‌توانستند ببینند دینی که آنها آن‌طور معرفی کردند الان آنقدر زیبا معرفی می‌شود. خیلی از روحانیون هم تحمل دیدن بهشتی را نداشتند. خیلی از رقابت‌های درون‌خانوادگی هم ریشه از این داشت که نمی‌توانستند بهشتی را ببینند که آنقدر زیبا عمل می‌کند. حالا گروه‌های مخالف که آنها می‌گفتند اگر بهشتی نباشد، مطهری نباشد اسلام نیست، راحت می‌شویم. چون آنها می‌دیدند اینها شخصیت‌هایی هستند که حقیقتا اسلام را

 

به گونه‌ای معرفی می‌کنند که همه مردم می‌پذیرند. خانه ایشان محل مباحثه و مناظره با مخالفان و منکران بود.

 

یعنی در مدرسه حقانی اکثرا طرفدار شهید بهشتی و روشنفکری ایشان بودند و آیا اصلا چنین فضایی بر مدرسه حاکم بود؟

 

طلاب مدرسه حقانی هم مثل خیلی جاها عملا به چند گروه تقسیم شده بودند. یک عده‌ای طرفدار افکار نو، یک عده‌ای مخالف و عده‌ای ساکت و بی‌طرف بودند. با گذشت زمان و تقسیم شدن طلبه‌های مدرسه حقانی، کم‌کم این امر تبدیل به یک بحران توسط یکی از اساتید معروف که استاد فلسفه و معارف و استاد خوبی هم بود، به وجود آمد. آن استاد مخالف شدید اندیشه‌های نو و شریعتی بود و شدیدا مقابل این موج جدید ایستادگی می‌کرد و عده‌ای از طلبه‌ها با او موافق و عده‌ای مخالف بودند. این جریان مدرسه را به یک بن‌بست کشانده بود و باید شهید بهشتی آن را حل می‌کرد خصوصا که از عهده مرحوم قدوسی خارج شده بود. گاهی طلبه‌ها مقابل هم بحث و صحبت می‌کردند و به جایی رسیده بود که آن استاد بزرگوار می‌گفت که طلبه‌های طرفدار شریعتی باید در مدرسه نباشند. بحث قضاوت و داوری به مرحوم بهشتی موکول شد. آقای بهشتی در این وقت‌ها به قم می‌آمد و گاهی در مدرسه یا جاهای دیگر با حوصله می‌نشست و حرف طرفین را می‌شنید. این‌بار در منزل شهید قدوسی آن داوری برگزار شد. حرف همه را شنید. حرف جمع طرفداران مرحوم شریعتی هم در آنجا شنید که خود من، مرحوم شهید حسن شاهچراغی، دکتر علی مقدم و جواد محدثی به نمایندگی از طلاب طرفدار شریعتی خدمت ایشان رسیدیم. شهید بهشتی پرسیدند قضیه چیست؟ حرف‌تان چیست؟ ما گفتیم آن استاد بزرگوار را در دروس معارف و فلسفه قبول داریم و شاید بعضی از این درس‌هایی که ایشان می‌دهد کسی دیگر نتواند انجام دهد. ما استاد را دوست داریم و درسش را هم دوست داریم ولی چیزی که می‌خواهیم، این است که این استاد پرخاشگر به مخالفان خود اهانت نکند. انتقاد کند، رد کند اما اهانت نکند؛ این درخواست ما بود. نسبت کفر ندهد به آنها نگوید کافر و منحرف. شهید بهشتی رو به آقای قدوسی کرد و گفت: سخن این آقایان درست است. من چنین طلبه‌هایی می‌خواهم، من چنین شاگردهایی می‌خواهم. من هرگز کلاسی را نمی‌پسندم که استاد هرچه بگوید شاگردانش سکوت کنند و بپذیرند؛ من چنین کلاسی را قبول ندارم. حالا که من یا باید این طلبه‌ها را بپذیرم یا آن استاد را، ترجیح می‌دهم این طلاب را بپذیرم. قضاوت آقای بهشتی این شد که آن استاد از مدرسه بیرون رفتند و طلبه‌ها ماندند. این بزرگواری و نواندیشی و سعه‌صدر را ما در بهشتی می‌دیدیم. عینا این چیزی که در قبل از انقلاب بود بعد از انقلاب هم عمل شد. مخالفان می‌گفتند که بهشتی، مطهری، هاشمی و آیت‌الله خامنه‌ای تریبون جمهوری اسلامی هستند و اینها باید ترور شوند و از بین بروند. همه اینها هم ترور شدند. هاشمی و آیت‌الله‌خامنه‌ای هم ترور شدند. می‌گفتند این روحانیون نواندیش و روشنفکر تریبون جمهوری اسلامی هستند اگر ما اینها را از بین ببریم اسلام از بین رفته است. پس دیدیم که گروه‌های تروریست با روحانیون روشنفکر و روحانیون دموکرات مخالف بودند. با روحانیون طرفدار حقوق بشر مخالف بودند با اسلامی نو مخالف بودند اما آنان با اسلام مرتجع و روحانی مرتجع مخالف نبودند. یعنی همه شخصیت‌های نواندیش، روشنفکر و انقلابی مانع تهاجم گروه‌های تندرو مذهبی بودند. همین‌ها مانع می‌شدند. اینها که شهید یا مجروح شدند زمینه برای نابودی خود آنها هم فراهم بود. یعنی اگر بهشتی بود شرایط دادگاه‌های ما خیلی بهتر از این بود. شدیدا از هرگونه اعمال فشار قانونی نسبت به مخالفان خود جلو‌گیری می‌کرد، بهشتی مانع اصلی بود و در درون خانواده انقلابیون نیز مورد انتقاد بود که شما چرا از قدرت قانونی خودت برای مهار اینها استفاده نمی‌کنید. آقای بهشتی می‌گفت نه، ما باید مخالفان را تحمل کنیم. گروه‌های تروریستی با کشتن بهشتی خود را نابود و خشونت را وارد خانواده انقلاب کردند و افشاگری و آبروریزی و حرمت‌شکنی و همین چیزهایی که متاسفانه امروز در خیلی جاهاست بعد از ترور شهید بهشتی اتفاق افتاد. یعنی وقتی اینها آمدند شخصیت‌های طراز اول انقلاب اسلامی را ترور کردند، زمینه برای رواج خشونت فراهم شد.

 

به نظر می‌رسد با شهادت دکتر بهشتی تفکر تعامل و گفت‌وگو هم از بین می‌رود و به یک تقابل دوطرفه به جای گفت‌وگوی دوطرفه می‌رسد.

 

این کاملا حرف درستی است. خاصیت ترور همین است و در همه دنیا همین شکل عمل می‌شود. خشونت، خشونت می‌آورد، ترور، ترور می‌آورد، حکومت که با کودتا یا با زور سر کار بیاید در نهایت همین می‌شود. شاه خودش با زور روی کار آمد و نتوانست بماند و تمام گروه‌هایی که با زور آمدند، شکست خوردند. همیشه روش‌های خشونت‌آمیز محکوم به شکست است. دلیل اینکه امام با جنگ علیه شاه مخالف بود، همین است. مجاهدین خلق خیلی تلاش کردند تا امام را قانع کنند که آنها را تایید کند که امام قبول نکرد. گروهی هم به عراق رفتند و با امام مذاکره کردند و امام با حوصله حرف‌های آنها را شنید و در نهایت گفت: چیزهایی که شما می‌گویید ربطی به اسلام ندارد و امام مطلقا تا آخر اجازه نداد یک نفر هم از رژیم شاه با اسلحه کشته شود، حتی در ۲۱ بهمن به کسی اجازه نداد. یعنی امام در هیچ شرایطی اجازه نداد مردم دست به اسلحه ببرند، مدل انقلاب امام چیزی است که امروز مورد الهام و تبعیت قرار گرفته، مصری‌ها از همین مدل امام کمک گرفتند، یمن کمک گرفته، سوریه کمک گرفته و آن چیزی که امام در منطقه راه انداخت، همین مدلی است که امروز در منطقه مشاهده می‌کنیم.

 

یک بعد قضیه هفتم تیر نیز عملکرد دستگاه امنیتی است. حادثه هفتم تیر زمانی رخ می‌دهد که ما قبل از آن هم ترورهای دیگری داشتیم، چرا مسایل حفاظتی و امنیتی تقویت نمی‌شده، یعنی نمی‌توانستند این ترور‌ها را کنترل کنند و جلویش را بگیرند؟

 

انقلاب با سرعت پیروز می‌شود و سازمان امنیتی نیز وجود ندارد. پس از پیروزی ما ارتش نداریم و تا تمام ارکان‌ کشور دوباره شکل بگیرد، سه یا چهار سالی طول می‌کشد و از سوی دیگر نیز خیلی سریع ما وارد جنگ می‌شویم. به طور مثال داستان کودتای نوژه را نیز یک نفر از کودتاچی‌ها آمد و گزارش داد، یکی از آنها با تشویق مادرش خبر را به آیت‌الله خامنه‌ای می‌رساند و در نتیجه هم ستاد ضدکودتا تشکیل می‌شد.

 

پس قبل از آن سازمان و نهاد مشخص و متمرکز فعالیت نمی‌کرد؟

 

آن زمان انقلابیون بر این گمان بودند که آیا درست است سازمان امنیتی تشکیل شود یا نه؟ در آن سال‌های نخست گفته می‌شد، سازمان اطلاعاتی برای چیست؟ آن زمان ما رویایی و ایده‌آلیستی فکر می‌کردیم و می‌گفتیم، وقتی همه چیز شفاف و رفاقتی است و حرکتی شکل گرفته که مردم به وجود آورده‌اند، خود مردم نیز باید اداره کنند، مقامات را خود مردم انتخاب کنند، همه گروه‌ها هم این را می‌خواستند که حالا هم اتفاق افتاده، پس برای چه بیاییم سازمان امنیتی تشکیل دهیم. ساده‌اندیشی می‌کردیم و خوش‌باور بودیم. حتی زمانی‌که ترورهای وحشتناکی مثل ترور شهید مطهری صورت گرفت همان زمان نیز می‌گفتند، آیا نهاد اطلاعاتی تشکیل دهیم یا خیر؟ البته هسته‌های امنیتی کوچکی درست شده بود، اما هسته امنیتی که باید درست شود تا یاد بگیرد، سازماندهی کند و تبدیل شود به یک سازمان ملی، چند سالی طول می‌کشید، در حالی که گروه‌های تروریستی به دلیل حمایتی که خارجی‌ها از آنها می‌کردند و تجربه مخفی‌کاری که داشتند راحت می‌توانستند عملیات خود را پیش ببرند و سریع می‌توانستند ضربه بزنند. این بهترین دلیل بر مظلومیت انقلاب است؛ انقلاب حقیقتا مظلوم بود. در واقع افرادی که سر کار بودند و مسوولیت داشتند، دیگر نمی‌توانستند بروند و با تروریست مبارزه کنند. مسوولان وقتی نداشتند و هر کسی یک گوشه‌ای از مملکت را گرفته بود و کار می‌کرد. بالاخره ناچار شدیم، سازمان امنیتی تشکیل دهیم و وقتی هم تشکیل شد با هزینه‌های سنگینی که به مملکت تحمیل شد بالاخره گروه‌های تروریستی هم جمع شدند و به همین دلیل امروز سازمان امنیتی ایران قوی‌ترین سازمان امنیتی دنیاست و در حال حاضر بر همه گروه‌های تروریستی مسلط است و این چیزی است که همه حریفان و رقبا و دشمنان قبول دارند که سازمان اطلاعاتی ایران سازمان اطلاعاتی مقتدر و مسلطی است.

 

وزیر اطلاعات مصاحبه‌ای داشت و اظهار کرد، منافقین اکنون مثل سال‌های دهه ۶۰ نمی‌توانند عمل کنند، اما به روش‌های دیگری روی آورده‌اند و به هرحال می‌توانند دست به ترور بزنند، اکنون شرایط را چطور می‌بینید؟ آیا ممکن است دوباره این فضاها ایجاد و تکرار شود؟

 

نه، معتقد هستم، ممکن است گروه تروریستی جدیدی تشکیل شود، اما گروه‌های تروریستی گذشته در حقیقت نه توان این را دارند، نه باور این را دارند که چنین کارهایی را انجام دهند و اربابانشان نیز اجازه نمی‌دهند، آنها کار جدیدی انجام دهند.

 

آیا ممکن است بحث‌هایی که درباره جریان انحرافی امروز مطرح است آنقدر فضا را تند کند که به این سمت‌ها برود؟

 

من اطلاعات دقیقی از این جریان ندارم که بخواهم در این مورد قضاوت کنم، ولی همیشه گروه‌های تروریستی جدید احتمال شکل‌گیری‌شان وجود دارد. این گروه‌های جدید حتی ممکن است در دل قدرت و حاکمیت به وجود بیاید. به طور مثال گروهی که آقای رازینی را ترور کرد، گروه جدیدی بود که از نهادهای انقلابی بیرون آمده بود. ممکن است گروه‌های تروریستی در درون حاکمیت و در درون جریان‌های سیاسی جدید شکل بگیرد ولی گروه‌های گذشته هم فسیل شدند و هم دیگر نمی‌توانند جذب نیرو کنند و اگر جذب کنند دیگر تاثیری ندارند. عملا عمر آن گروهک‌ها تمام شده است و در واقع سازمان اطلاعاتی باید از جایی بترسد که فکر نمی‌کند، بنابراین سازمان‌های اطلاعاتی باید مدام هوشیاری‌شان در جاهای جدید به کار گرفته شود تا جاهای قدیم. مطمئنا نیروهای امنیتی تحرک جاهای قدیمی را به طور سنتی متوجه می‌شوند، چراکه آنجا نفوذ دارند، آدم دارند و به آنها خبر می‌دهند. مثلا القاعده بزرگ‌ترین ضربه‌ای که به آمریکا زد به خاطر غافلگیری‌اش بود، یعنی سازمان سیا با همه سلطه جهانی که دارد غافلگیر شد. همیشه اصل غافلگیری برای گروه‌های تروریستی مهم‌ترین اصل است. یک گروه تروریستی هم جوان، هم میانسال و هم پیر دارد. بالاخره به آخر می‌رسد و گروه‌های تروریستی ایرانی پیر شده‌اند و توانایی کار و توانایی جذب جدید هم ندارند و آن رهبرانی که باقی مانده‌اند نیز نه اعتقاد به این کارها را دارند و نه توانایی انجام چنین کارهایی دارند، اما باید نگران گروه‌های جدید تروریستی باشیم.

 

آیا بحثی که درباره فالگیرها و رمال‌ها مطرح است، در زمان وزارت شما هم مطرح بود؟ پرونده‌هایی داشتید که بررسی کنید؟

 

ما چیزی شبیه اینها نداشتیم، ولی این خطر را همیشه داشتیم و من بارها در صحبت‌هایم گفتم، عناصر تندرو و خودسر و ماجراجو که متاسفانه بین مذهبی‌ها جا خوش کردند

 

هر آن ممکن است، دست به اسلحه ببرند و گروه‌های تروریستی تشکیل دهند. این همیشه است، ممکن است الان به یک شکل و بعدا به شکل دیگری مقابله کنند. بزرگ‌ترین ویژگی همه کسانی که دست به اسلحه می‌برند اول تن ندادن به قانون است؛ یعنی کسانی که قانون‌مدار نیستند و زیر بار قانون نمی‌روند و خودشان را مافوق قانون می‌دانند؛ آدم‌ها و گروه‌هایی که به جای اینکه قانون را محور بدانند خودشان را محور می‌دانند. این‌طور آدم‌ها اول شروع می‌کنند به قانون‌شکنی و بعد هم قانون را دور می‌زنند و سپس برای اینکه حرف‌های‌شان را به کرسی بنشانند شروع می‌کنند به توطئه، بعد هم به اسلحه دست می‌برند. این شیوه را همیشه در گذشته داشتیم. خیلی از این گروه‌هایی که گفتیم که پیر و از رده خارج شدند از همین‌جا شروع کردند.

 

شما فرمودید که مجاهدین یک سازمان مرده است و پیر شده است. نسل جدید نیز نه‌تنها به این گروه اعتقاد ندارد که از آنها متنفر است، اما چرا باز ما می‌بینیم که یک گروه مرده را زنده می‌کنند؟

 

اینها اشتباه است و حرکات و اظهارات مصرف سیاسی محدودی دارد و بیشترین سود نیز به همین گروهک می‌رسد. یعنی برای اینکه ما رقیب داخلی خودمان را از دور خارج کنیم او را متهم می‌کنیم به ارتباط با گروهک منافقین، در حالی که آن گروه توانایی هیچ کاری را ندارد اما از این قبیل اظهارات، بیشترین سود را می‌برد. ادعا می‌کنند که ما بودیم این کار را کردیم در صورتی که آنها نمی‌توانند در ایران قدم بردارند. وقتی که ما به طور رسمی بیاییم رقابت‌های داخلی خودمان را به آنها نسبت دهیم، آنها هم از خداخواسته می‌گویند بله، ما هستیم که این همه شایعه کردیم.

 

شما فرمودید فرقان یک گروه مذهبی انحرافی بود. این لغت انحرافی بار‌ها طی تمامی این سال‌ها برای جریان‌های مختلف استفاده شده، ریشه این بحث انحرافی کجاست؟ آیا ما الان می‌توانیم این جریان انحرافی‌ای که به وجود آمده را با جریان‌های انحرافی اول انقلاب مقایسه کنیم؟

 

من به دلیل اینکه الان در دولت نیستم از ظرفیت و قابلیت این گروهی که امروز موسوم به انحرافی هست، اطلاع دقیقی ندارم. گروه انحرافی ممکن است گاهی کوچک یا بزرگ باشد. فرقان گروه کوچکی بود، اما انحرافی بود، برای اینکه برخلاف آن تفسیر رایجی که امام خمینی(ره) داشت، عمل می‌کرد. فرقانی‌ها آدم‌هایی بودند که با زور می‌خواستند اسلام‌شان را تحمیل کنند؛ این انحراف است. قرآن می‌گوید «لااکراه فی‌الدین» ولی اگر افرادی پیدا شوند که به زور می‌خواهند مردم را مسلمان کنند و به زور می‌خواهند اسلام‌شان را در دل افراد جا دهند، ما این را انحرافی می‌دانیم. خوارج از سربازان امام علی(ع) بودند و از دل ارتش امام علی(ع) برخاستند. راه علی، راه مشخصی است. اینها از راه امام علی (ع) جدا شدند، پس می‌گوییم منحرف شدند. راه امام خمینی(ره) مشخص بود؛ دعوت مردم به انقلاب و مردم‌سالاری، خیر و مدیریت کشور بود، ولی فرقان به زور می‌آید و می‌خواهد عقیده‌اش را تحمیل کند ما این را انحرافی می‌گوییم. هر گروهی که بخواهد همین شیوه‌ها را به کار گیرد ما می‌گوییم انحرافی است. ولی کلا کسانی که متهم به انحرافی شده‌اند بخشی تندرو بودند که از گذشته بوده که این روش، روش غلطی است. تندروی غلط است، حالا به هر شکل یا ایدئولوژی‌ای که باشد. ممکن است این آدم تندرو، یک امام جمعه، یک روحانی، یک قاضی، یک فرمانده یا یک آدم ساده‌ای باشد. روش تندروی روش غلطی است. اسلام با تندروی، افراط و تفریط مخالف است. اگر ما تندروی کنیم، باید بدانیم که در کوتاه‌مدت، دیر یا زود گروه‌های تندرو دیگری مقابل ما می‌ایستند. در یک مقطعی به خاطر اینکه رقیب سیاسی را از دور خارج کنیم، آمدیم تندروی را تمدید کردیم و به افرادی بها دادیم که بعد‌ها همان‌ها مقابل ما ایستادند. افشاگری‌هایی که در گذشته صورت گرفت خود زمینه‌ای بود برای رفتار متقابل. در انتخابات چه افشاگری‌های خلاف شرعی صورت گرفت ولی همان موقع باید جلو آنها گرفته می‌شد.

 

در نظام جمهوری اسلامی سابقه نداشته بیایند معاون اداری – مالی تعیین کنند و آن فرد فردا استعفا دهد و بازداشت شود و بگویند وزیر اطلاعات گفته بوده، پرونده‌اش را داده بودیم؛ آیا شما چنین امری را به خاطر دارید؟

 

آقای احمدی‌نژاد کسی بود که بیشتر از هر کسی از این شیوه‌ها استفاده کرده بود. آن روش غلط بوده، ما باید راه غلط را برای همه بگوییم غلط است و فرقی نمی‌کند. امام علی(ع) با برخورد خشن با عثمان مخالفت کرد، با ترور خلیفه دوم مخالفت کرد و فرمودند این راه نباید باز شود. وقتی کاخ خلیفه را محاصره کردند، امام علی(ع) بودند که به عثمان کمک می‌کردند. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را می‌فرستادند که به او دارو، غذا و امکانات بدهند، اگرچه بعدا خود امام علی(ع) را متهم کردند، ولی امام علی(ع) مخالف بودند و می‌گفتند تندروی درست نیست. ما مدت‌هاست، این تندروی را از گروهک‌های کمونیستی و شبکه کمونیستی گرفته و به کار می‌گیریم و متاسفانه گاهی در تریبون‌های رسمی، گاهی در نماز جمعه و گاهی رادیو – تلویزیون گفته می‌شود. این شیوه‌ها شیوه‌های ضداخلاقی است که چندبار رهبری هم آن را محکوم کرده‌اند که خلاف است و نباید گفته شود. این شیوه‌ها، شیوه‌های نادرستی است، خلاف اخلاق و انسانیت است.

 

به عنوان آخرین سوال، مجددا به آن دوران بازگردیم، زمانی‌که حادثه تلخ هفتم تیر رخ داد شما در دادگاه بودید، فضا به چه شکل بود؟

 

چند ماه قبل از این حوادث ما همه پیش‌بینی می‌کردیم بالاخره مجاهدین خلق دیر یا زود دست به اسلحه می‌برند و ترور می‌کنند. این هشدارها داده می‌شد و رفتار مجاهدان خلق حاکی بر این بود. مدام تهدید می‌کردند و به فکر نفوذ دادن افرادشان بودند. همه می‌دانستند مجاهدین خلق در همه جاهای مهم و حساس مملکت نفوذی گذاشته و ممکن است این نفوذی‌ها را روزی به کار گیرند، اما نمی‌شد کاری کرد و پیشاپیش برویم با آنها برخورد کنیم. دولت می‌توانست پیشاپیش بیاید همه آنها را بگیرد و محاکمه کند، ولی این کار را نکرد، چراکه این رفتار را درست نمی‌دانست. آن موقع خطر جدی بود، اما هرگز انقلابیون و حاکمیت نیامدند همه آنها را دستگیر کنند تا بالاخره ترورها شروع شد. روزی که فاجعه هفتم تیر رخ داد اتفاقا من در اوین بودم، همه قضات در اتاق آیت‌الله گیلانی جمع شدیم که رییس دادگاه‌های انقلاب بود، همه بهت‌زده و شوکه‌ شده بودند. در فاجعه هفتم تیر خیلی از شخصیت‌های مهم بودند، شاخص‌شان آیت‌الله بهشتی بود. آن فاجعه همه را شوکه کرد. همه در اتاق آیت‌الله گیلانی جمع شدیم، آن موقع در بدترین شرایط روحی بودیم که تلفن سیاسی آقای گیلانی زنگ زد. آیت‌الله گیلانی گوشی را برداشت و بعد از چند لحظه گفت، «چشم‌چشم». از این چشم گفتن‌های آیت‌الله گیلانی ما متوجه شدیم، شخصیت بزرگی با ایشان صحبت کردند. آیت‌الله گیلانی آمد و فرمود گفت، حاج احمد‌آقا بود و پیام امام را به من ابلاغ کرد و فرمود: این روزها که شما عصبانی هستید قضاوت نکنید. مبادا به اینها‌یی که زندان هستند فشاری غیرقانونی وارد کنید، یعنی امام در بدترین ساعت‌ها و بدترین روزها سفارش‌اش این بود که به فکر زندانی‌ها باشیم که مبادا زندانی به خاطر جنایت‌های وحشتناک صورت گرفته مورد اذیت قرار گیرد و به آنها ظلم شود؛ این نگاه امام بود.

مـنـبـع

 

هیچ نظری موجود نیست:

تــصـــویــــر روز

تــصـــویــــر  روز