دخترم چند نفر از دوستانش را دعوت کرده با هم خوش هستند، گیتار میزنند، چیپس میخورند، تو سر و کول هم می زنند! صدای جیغ و دادشان، هفت همسایه آنورتر هم میرود . میخواهم ساکتشان کنم، میگویم: آهنگ بگذارید برقصید!
جور بخصوصی نگاهم میکنند که یعنی خجالتشان می آید! دخترهای 13 ساله، نمـــیرقصند .
دخترم پیشنهاد میکند شعر بخوانند .موبایلهایشان را و امپیتریپلیرهایشان را درمیآورند. روی یک شعر توافق میکنند. با هم میخوانند :
آخرین سنگر سکوته؛ حق ما گرفتنی نیست. آسمونشم بگیری؛ این پرنده مردنی نیست!
آخرین سنگر سکوته، خیلی حرفا گفتنی نیست. ای برادرای خونین، این برادری تنی نیست!
نمیتوانم باور کنم چرا این دخترهای 13 ساله نمیرقصند؛ اما شعر مشترکشان این ترانه است؟
بغض میکنم گوشه آشپزخانه .
نه؛ من باید به زیبایی این نقاط مشترک بیاندیشم...
دردها را مرهم صبر، باید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر