گاهی ما اشتباهات وحشتناکی می کنیم. مثلا خود این نگارنده در اوج درگیری محمود چاخان با سید علی قصاب، مطلبی منتشر کردم که بعدا فهمیدم چندین جا بازنشر شده است. من فقط میخواستم بگویم به هیچ وجه ما بخاطر اینکه احمدینژاد در برابر رهبری ایستاده؛ نباید از او دفاع کنیم. و خواستم همه را یاد بیاورم که احمدینژاد واقعا یک حیوان است و از این اوضاع این روزهایش، باید همه خوشحال باشیم. اما ظاهرا برخیها تصور کردند که برخی از سبزها دلشان با رهبر معظم نرم شده است و حاضرند با او آشتی کنند اگر او احمدینژاد را کنار بگذارد!
من به هیچ وجه منظورم این نبود. و اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود؛ حاضر نیستم لحظهای به این سید بدنام به گونهای فکر کنم که از آن بوی آشتی به مشام برسد.
بعد از آن هم ظاهرا مجموعهای از حوادث رخ داده است که گویی من جرقهی اول آن را زدهام. فشار بر احمدینژاد بیشتر شده. بسیاری از نزدیکان او بازداشت شدهاند. برخی از سبزها آزاد شدهاند. و محمد خاتمی هم بیان کرده بیاییم همه هم را ببخشیم!
بنابراین من هم حاضرم رهبر معظم را ببخشم! اما به چندین شرط: اول اینکه حضرت ایشان ندا آقا سلطان را که اصلا سبز هم نبود و آن روز داشت از کنار اتفاقات رد میشد؛ زنده کنند!... دوم به بعد را ظاهرا لازم نیست بشمارم!
به نظر من احمدینژاد اصلا هیچ وقت بازی نبود. که این روزها بخواهد محاسبه شود. او سگ دیوانهای بود که هنوز هم هست. دعوای ما از اول هم سر آن نوکر بیگانهای بود که خودش را نائب امام زمان حساب میکند! دعوای ما با کسی است که ایران را در فساد و فحشاء و دزدی و فقر مدفون کرد. دعوای ما سر دیکتاتور 22 ساله ای است که پدر مردم را درآورده است. و اوست که باید برود تا این وطن وطن بشود. و امید که نفسهای آخرش را دارد میکشد.
ما لحظهای هم حاضر نیستم با سید علی قصاب دوباره آشتی کنیم. حتی اگر ایران درگیر جنگی نفسگیر به مدل لیبی شود. این خُرد کردن سید علی آنقدر لذت دارد که به مخروبه شدن نصف ایران هم خواهد ارزید! خودمان دوباره ایران را آنگونه که دوست داریم؛ خواهیم ساخت.
اما مطلبی هم راجع به بعضی مطالب دیگران بگویم. اول به خودم یک جوالدوز زدم. سوزنی هم به دوستان بزنم.
وبلاگ تورجان اخیرا مطلبی راجع به امام هادی نوشته است. نمی دانم چی شد که ناگهان رفت سراغ کتک خوردن یک مادر شهید در 25 بهمن سال گذشته!
در مورد اهانت به ائمه، باید گفت حقیقت دارد که سبزها هم «سعید تاجیک» دارند. و من هم به این گروه احمق و فحاش و البته فاسد قبلا اشاره کردهام. اما این ماجرای کتک خوردن مادر شهید چه صیغهای بود که شما آوردهاید؟ اصولا یک مادر شهید الان باید چه سنی داشته باشد؟ زمانی که ما 23 سال از پایان جنگ فاصله داریم! و از کجا شما فهمیدید که فلان کتک خورده، مادر شهید است؟
انسان احساس میکند دارد کیهان می خواند که کارش، بازی با احساسات عوامالناس است!
اما یک سوال: بر فرض که یک خانمی را کتک زده باشند. و جدا از بحث نژادپرستی ماجرا و قبول اینکه این زن با همه زنان مساوی است؛ کتک خوردن او را محکوم میکنیم. اما مادر شهید بودن، ایشان را از نژاد برتر برخوردار نمیکند و کتک خوردن ایشان را سنگینتر نخواهد کرد. پس سعی کنید هر گونه جهالت انقلابی و عرزشی و ولایتمدارانه را از ذهنتان پاک کنید!
اما سخن این است که ایشان کتکی در خیابان خوردهاند. اما دیگر بیدلیل بازداشت که نشدهاند. از سقف که آویزان نشدهاند. عریان که نشدهاند و توسط مردان بازرسی بدنی شوند. روی موکت آغشته به مدفوع انسان روزها و شبهای متوالی تحت بازداشت که نگه داشته نشدند. تحت تجاوز جنسی که واقع نشدند. کلهشان داخل چاه مستراح فرو که نرفته است...
و این همه کارهایی است که بسیجیان و پاسداران و سربازان گمنام ولایت با مردم انجام دادهاند. حالا شما چرا این قدر اینجا قلبتان تپیده است؟ مطالبی هم راجع به آن کارها نوشته بودید؟
اما سخن اصلی من اینجاست:
آیا شما مطمئنید آن پاسداری که هاله سحابی را وسط خیابان بگونهای کتک زد که از دنیا رفت؛ بر اثر تحریک شدن از بازنشر همین نوشتهی شما نبوده است؟
همه ما مسوول احساسات زودگذرمان و نوشتههایمان هستیم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر